آخر خط یک مدافع تشکیلات سیاه – یاشار سهندی
جمهوری اسلامی به سراشیبی سقوط افتاده است. آوارش نه تنها بر سر حاکمان اسلامی سرمایه دارد فرو میریزد، بلکه کسانی هم که به هر شکلی زیر پرچم این حکومت سینه زده اند خود را گرفتار می یابند؛ برای همین دادشان درآمده است: ” به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را!” بیچاره نیما یوشیج که چنین شعرش به تاراج میرود. سخن از حسین اکبری و حسین اکبریهاست. ایشان در آخرین نوشتهاش درمانده از وضعیت که خود را در آن گرفتار می بینند نوشته: چه بگویم!
“سالهاست قلم به دست می گیرم و می نویسم ، آنچه را که نشاید و از آنچه باید! اما این روزها به سختی برای انتخاب موضوع با خودم می جنگم که چه را باید بنویسم از چه بگویم؟ که از درجه اهمیت بیشتری برخوردار باشد که دیگری را نیست؟ از کدام درد و غمی که برجان مردمان ما افتاده و بر کدام ناروایی که این جامعه را فراگرفته است.” و برای ایجاد حس دردمندی با خود این بار شعر شاملو را به یغما میبرد. براستی حس بدی است که آنچه را که نشاید و آنچه باید را بگویی، وهر چه از نشایدها و بایدها که گفتی هم در جهت حفظ حکومتی بوده که نَفس وجودش، دشمنی با نَفس انسانیت بوده و اکنون نَفَس این حکومت به شماره افتاده است.
نشاید و بایدها حسین اکبری چه بود؟ لازم نیست خودمان را به زحمت بیندازیم و یادمان بیاید که ایشان چگونه نشایدها و بایدها را تعیین می کردند. همین کمتر از یکماه پیش، درست دو روز بعد از اول مه، ایشان در یادداشتی تلاش همه کسانی که سعی داشتند آجر روی آجر بگذارند وسنگی را از سر راه جنبش کارگری ایران کناری بزنند هیچ شمردند.
ایشان همه فعالیتها برای سازماندهی تشکیلات کارگری، از سندیکایی بگیرید تا شورایی و همه مبارزات بازنشستگان را اینگونه در آن یادداشت به سخره گرفته اند:” سخن من با آن دسته از گروههایی از کارگران شاغل و بازنشسته است که زیر هر بیانیه را با امضای گروهی از کارگران واحدهای کار و تولید و یا گروهی از کارگران و یا بازنشستگانِ فلان شهر امضا میکنند اما طی سالها نتوانستهاند این گروهها را به سازمانهای کارگری پایدار و دارای خط مشی و ساختارهای ضابطه مند رشد و ارتقاء دهند!” حالا ایشان هم کوتاه می آمدند بد نبود! ایشان ببخشند که سیاستهای سرکوب خشن حکومت اسلامی نمی گذارد تشکیلات کارگری با ساختارهای ضابطه مند رشد و ارتقاء یابند. فکر کنیم، یک چند ده هزاری بابت این امر کشته روی دست جامعه گذاشته شده تا این امر اتفاق نیفتد.
در آن نوشته بخصوص مدام تاکید دارند بالاخره تشکیلات حکومتی هر چند غیر دموکراتیک یک بدنه کارگری دارد، اما پر مدعاهای سندیکایی “قادر به توسعه و گسترش سازمانی در بین کارگران واحد و بنگاه محل کار خود نیستند.” ؛ و شمایی که از شوراهای کارگری می گویید، هیچ فکر کرده اید که شورای کارگری متناسب با شرایط نیست. و تاکید کردند اصلا میدانید چیه، شما دریافت نادرستی از شوراها دارید! در اینجا از شاعران کمک نگرفتند بلکه پای لنین را هم وسط کشیدند. بیچاره لنین و بدبخت ما، که باید از کی از لنین بشنویم!
در آن نوشته ایشان از خجالت بازنشستگان معترض این جور در آمدند:” سخنِ من با آن دسته از گروههای موجود در فضای مجازی به ویژه گروههای تلگرامی است” که چرا به “کانون بازنشستگی” که تامین اجتماعی ساخته و از حقوق بازنشستهگان بابت وجود آن حق عضویت کسر می شود، بی اعتنا هستید! “در حالیکه تنها فعالیت …(شماها) ، از اعلام فراخوان های اعتراضی و انتشار اخبار تکراری در گروههای تلگرامی فراتر نمی رود و در همین فراخوان ها هم بطور یکجانبه بدون هیچگونه روابط دوجانبه و دموکراتیک به خود اجازه می دهند به جای بازنشستگان تصمیم بگیرند!” حسین اکبری از تشکیلات سیاه حکومتی تا جا داشته دفاع کرده اند و از این تشکیلات ناامید شده اند و رو به سوی ستادهای امر به معروف و نهی از منکر آورده اند. که گویا یک نکبتی در این ستادها، در یک شهری، یک کلام مثلا در دفاع از کارگر گفته است؛ آنهم از سر ناچاری برای اینکه سر یک مبارزه معین را به سنگ بکوبند. حسین اکبری به وقتش فکر کرده: آهان خانه کارگر و شورای اسلامی نشد این که میشود! جمهوری اسلامی اگر آنقدر روسیاه است که خود نمی تواند از روابط دوجانبه و دموکراتیک بگوید، اما مدافعان زبان دراز تشکیلات سیاه حکومتی که میتوانند.
نوشته ایشان نه الان بلکه همیشه خطاب اصلی اش حکومت اسلامی بوده است نه فعالین کارگری. حسین اکبری بعد از ادا و اطوار که چه بگویم و برای چی بنویسم، فروتنانه دست به قلم شده تا یک چیزهایی را پنهان کند، برای همین تازه میپرسد: “این همه ستمبارگی از چه رو برپا شدهاست؟” کسی که وظیفه شریفش خاک تو چشم کارگر پاشیدن است، نوشته:…خاک بر چشمانِ ما پاشیدهاند! سالهاست که خاک برچشمان ما پاشیده اند … ” دیگر چیزی برای گفتن نمی ماند جز اینکه بگویم. در و تخته حسابی با هم جور است. یعنی جمهوری اسلامی و مدافعانش هر دو از یک خمیر مایه اند!
حسین اکبری در آخرین پارگرافهای نوشته آخر خود، نشایدها و بایدهایش را اینچنین جمع و جور می کنند:” هیچ قدرتی درکشور را یارای مقابله با رخدادهای ناگزیر درآیندهی دور و نزدیک نخواهد بود. تمامی بگیر و ببندها، پرونده سازیها و سرکوبها در اوضاع کنونی تاثیرات منفیتری خواهد گذاشت و تاثیر اینگونه ترفندهای اطلاعاتی – امنیتی از مدتهاست از باور مردم رخت بربسته است و مردم هوشیارتر از آنند که اسیر فریب سناریوهای رنگ باخته گردند.” اما آدمیزاده و امید! حسین اکبری هنوز ته دلش امیدی دارد شاید کسی نشایدها و بایدهای ایشان را در رژیم اسلامی تحویل بگیرد؛ و در مقام مصلح میفرمایند: ” امروز شرط زندگی و سر زندگی مردم در خواست و مشارکت در تعیین سرنوشت خویش است. دولت ها یا باید خدمت گذار مردم باشند…” و گر نه …!
از آن یادداشت حسین اکبری زمانی نگذشت که تیغ جراحی اقتصادی، آخرین یورش همه جانبه به زندگی از طرف جمهوری اسلامی زخمی عمیق بر تن جامعه نشاند. در پی آن بار دیگر اعتراضات خیابانی، شورش گرسنگان برای معیشت و منزلت شعله کشید و میرود که با اعتصابات کارگری، جمهوری اسلامی را در آتش اعتراضات و اعتصابات بسوزاند. یک نمونه، اعتصاب کارگران شرکت واحد تهران منجر به این شد که حکومت اسلامی دستپاچه چهار روز پایتخت را تعطیل کند و این نشان داد جامعه سر زنده است و از خودش دفاع میکند.
سالهاست قبای ایشان کنار عبای خونین ملایان به شب تیره جمهوری اسلامی آویزان بوده است. این آخر خط کسانی است که تنها هنرشان رنگ کردن گنجشک و قناری جا زدن آن بوده است.