آرمیتا گراوند را کشتند، اما باور او زنده است-یاشار سهندی
خبر قتل آرمیتا از سوی حکومت در اینترنت منتشر میشود، تا به جنایت خود رسمیت دهد. خواندن خبر قتل آرمیتا همزمان میشود به وقتی که من از جلوی دبیرستان دخترانه گذر میکردم. زنگ تعطیلی به صدا درآمد و هیاهوی شادمانه از مدرسه برخاست. آرمیتاها پر از انرژی و زندگی بیرون می آیند. مقنعه دیگر مفهوم ندارد. موهایشان را به باد سپردند.
یکی از نقاط درخشان در بطن انقلاب زن زندگی آزادی اعتراضات پرشور دانش آموزان دختر در سال ۱۴۰۱بود. جمهوری اسلامی در وحشت از تکرار اعتراضات و گسترش آن به این نتیجه رسیده است که در سال ۱۴۰۲ از حراست آموزش و پرورش ( “حراست” در همه جا بخشی از نیروی انتظامی و امنیتی حکومت است) نیرو با عنوان “معاون” به مدارس گسیل کند تا جلو آرمیتاها را بگیرند. جهت اطمینان بیشتر این نیروهای حراستی به اصطلاح “بومی منطقه” نیستند که مبادا تو رودربایستی همشهری ها قرار بگیرند و برخی مسایل را گزارش نکند و یا به مقابله برنخیزند! به حساب ابلهانه خود فکر همهجایش را کردند!
معاون جیره خوار در ورودی مدرسه خودش را خسته میکند و مدام تذکر میدهد:” مقنعه!” برخی از دخترکان مقنعه را وارونه بر سر میگذاشتند که خود نشان از اعتراض شدید است و همین حرکت هم به اندازه چند قدم بیشتر دوام نمی آورد تا آنجا که از دید معاون امنیتی مدرسه دور شوند. و همین به خوبی نشان میدهد که سیاست ایجاد رعب به گماردن نیروهای حراست در مدارس شکست خورده است.
جمهوری اسلامی آرمیتا گراوند را کشت. و همزمان از هیچ شکنجه روحی و روانی در قبال خانواده او دریغ نکرد؛ خودش را هلاک کرد که با مثلا “مدیریت بحران” کسی به اعتراض برنخیزد. اما مراسم خاکسپاری آرمیتا و نیز یادبود آن در خیابان پیروزی تهران نشان از این داشت این بحرانی نیست که بشود با گسیل سیل ماموران امنیتی آنرا خاموش سازند. آتش فروزان انقلاب زن زندگی آزادی خاموش شدنی نیست.
به روایتی جمهوری اسلامی اصلا اصرار ندارد که جامعه قتل آرمیتا را به عنوان “درگذشت” را باور کند، میخواهد بگوید من میزنم و میکشم و به هیچکس هم جوابگو نیستم. اما آرمیتاها و ساریناها، و نیکتاها و یلداها هم هیچ ترسی ندارند که به جمهوری اسلامی بباورانند که ما هم ترسی نداریم. دومی ها، این دخترکان عزیز ما واقعا ترسی ندارند که با وجود تهدید واقعی قتل به خاطر مو افشان شده درباد، با اصرار تمام حجاب اسلامی را به دور افکنده اند؛ اما اولی، جمهوری اسلامی با ایجاد مثلا رعب و وحشت سعی دارد چهره هراسان خود را بپوشاند.
شامگاه، از شنیدن بیشتر خبرهای آرمیتا در شبکه ها و ماهواره بی تاب میشوم. کسی از روی پشت بام شعار مرگ بر دیکتاتور سر میدهد. بیرون میروم. به خیابان اصلی محل. جمهوری اسلامی با قتل مهسا و آرمیتا سعی داشته زنان را پس بزند اما نه تنها موفق نشده بلکه جمعیت بیشتری از زنان نه تنها بی روسری بلکه حتی از پیراهنهای بلند هم استفاده نمی کنند. بی حجابی زنان بیشتر از هر وقت دیگر در یکسال گذشته به چشم می آید. از کودک تا زنان مسن که به همراه دختران و نوه گان خود در خیابان حضور قاطع خود را به رخ جمهوری اسلامی قاتل، می کشند.
اگر جمهوری اسلامی اصرار دارد که چهره خونریزتر از خود به جامعه نشان دهد، اگر کسانی باز به مردم توهین میکنند که “ما نشستیم و تماشا کردیم!”! اما همین مردم چنان ترسی در دل حکومت کاشته اند که ناچار است یک گردان گسیل کند که در اراک مزار مهرشاد شهیدنژاد را محاصره کنند که مبادا کسی در آنجا یادبودی برگزار کند. همین مردم در دل این حکومت چنان هراسی افکنده اند که مجبور است مدام نیروهای امنیتی خود را از این سو به آن سو بکشاند. یکماه تمام سعی کردند با “مدیریت خبر” هر جور شده قتل آرمیتا را در لابلای اخبار هولناک این روزها، جنگ میان دو نیروی تروریست گم کنند، اما حضور مردم بر سرمزار و مراسم یادبود آرمیتا نشان داد که کسی به تماشا ننشسته است و اصرار جمهوری اسلامی به وحشی گری بیشتر، تماما بر ضد خودش تبدیل میشود.
قتل آرمیتا تنها یک چیز را بار دیگر ثابت کرد این حکومت هیچ جایی در دل تاریخ ندارد، تنها یک دمل چرکین است که باید هر چه سریعتر با نیشتر قیامی سراسری آنرا ترکاند. دخترکان پر هیاهو، آرمیتاها به مانند آرمیتا گراوند سخت باور دارند:” حتی تاریک ترین شب نیز پایان خواهد یافت و خورشید خواهد درخشید…” این باور، امید به تغییر را هیچ حکومتی حتی خونریزترین آنها نمی تواند از مردم بگیرد.