اساس کمونیسم و سوسیالیسم انسان است-کاظم نیکخواه
یک دستاورد و گام تاریخی و اساسی حزب کمونیست کارگری بازگرداندن انسان به مرکز کمونیسم و سوسیالیسم است. محور کمونیسم مارکس از ابتدا تا انتها انسان است. اما به مرور زمان و زیر فشار گرایشات مختلف بویژه گرایش ناسیونالیسم و ضد امپریالیسم ارتجاعی، انسان و انسانیت در کمونیسم موجود کمرنگ میشود و بتدریج رنگ میبازد. منصور حکمت جمله تاریخی ای را زمانی در سخنانش بیان کرد و گفت “اساس سوسیالیسم انسان است. سوسیالیسم بازگرداندن منزلت و اختیار به انسان است”. این جمله کوتاه مشخصه اصلی کمونیسم کارگری و کمونیسم مارکس را بخوبی بیان میکند. در تفکر چپ غیر کارگری انسان کلا غایب است. به بهانه کارگر، تحت لوای ملت و خلق و مقابله با امپریالیسم و خاک و تمامیت ارضی و حتی به بهانه طبقاتی بودن جامعه و اینها، انسان، حقوق انسانی و کلا رهایی انسانی حاشیه ای میشود و کنار میرود. چپ ناسیونالیستی کلا انسان را کنار میگذارد و فراموش میکند. آزادی انسانها، رفاه انسانی، منزلت و امنیت انسانها مطلقا در میان کمونیستها و چپهای قرن بیستمی بعد از انقلاب اکتبر جایی ندارد. یا اگر دقیقتر بخواهیم بگوییم یک امر حاشیه ای و دست دوم است. تا حدی که وقتی حزب کمونیست کارگری از جامعه انسانی و انقلاب انسانی و حکومت انسانی سخن میگوید، بسیاری جریانات و افرادی که خود را مارکسیست و کمونیست میخوانند، بر افروخته میشوند و با خشم فکر میکنند که زیر پای کمونیسم دارد با این بحثها خالی میشود! واقعا جالب نیست؟ کسی کمونیست باشد و فکر کند که شعار جامعه انسانی و انقلاب انسانی زیرآب کمونیسم را میزند؟!
این نکته جالبی است که امروز “انسان” و جامعه انسانی به خط فاصل کمونیسم کارگری با جریانات چپ غیر اجتماعی و غیر کارگری تبدیل شده است. و این از نظر من مثبت و مهم است. این فقط یک تمایز فکری نیست. یک تمایز سیاسی و طبقاتی و جنبشی است. امروز در ایران یک جریان و فقط یک جریان کمونیستی بدون هیچ تردیدی از محور بودن انسان و منافع انسانها دفاع میکند و کل چپ غیر کارگری آشکارا با این تعبیر و جهت گیری مخالف است. کمونیسم کارگری از نظر ما یعنی کمونیسم انسانی. یعنی دفاع از انسان و جامعه انسانی. یعنی تلاش برای بازگرداندن اختیار، آزادی و منزلت و رفاه به انسان. به تک تک انسانها. ما بدون هیچ تردیدی این را خط و سیاست خود میدانیم و در این جهت تلاش میکنیم و این را نوآوری نمیدانیم. بلکه از نظر ما کمونیسم از اساس چیز دیگری جز این نبوده و نیست.
مارکس از جوانی و از ابتدای تحقیقاتش در پی پاسخ به این سوال است که چگونه میتوان جامعه غیر انسانی موجود را انسانی کرد و به رنج انسانها پایان داد. او تا آخر در همین راستا تلاش و تحقیق کرد و منشاء جامعه طبقاتی و سرمایه داری و سود و از خود بیگانگی انسان را نشان داد و بر این اساس نشان داد که طبقه کارگر آن نیرویی است که میتواند با انقلاب خویش انقلاب سوسیالیستی، جامعه را بر قاعده درست خود قرار دهد و انسان را به انسانیت خویش بازگرداند و از تاریخ توحش رها کند. همچنانکه خود میگوید ” دیدگاه ماتریالیسم کهن جامعه “مدنی” است. دیدگاه ماتریالیسم نو جامعه انسانی یا انسانیت اجتماعی است” (تزهایی در مورد فوئرباخ)
۲
سرمایه داری
اساس سرمایه داری سود است. سرمایه داری یک سیستم طبقاتی است که در آن اقلیتی از افراد بنام سرمایه دار وسائل تولید اجتماعی را تصاحب کرده اند و بعنوان صاحب کارخانه و وسائل تولید که آنهم روشن است که محصول کار کارگران ناست، اکثریت جامعه را که کارگران و مردم کارکن هستند استثمار میکنند و از قبل بالا کشیدن ارزش اضافه کار آنها، مدام ثروت اندوزی میکنند. بعبارت دیگر اکثریت تولید میکند و اقلیت به جیب میزند. نکته قابل توجه اینست که در این جامعه هرچه کارگران بیشتر تولید میکنند و قدرت تولید خود را بالا میبرند، دشمنان خود را پروار میکنند و خود محروم تر و فقیرتر میشوند. اگر به تجربه خود در جوامع موجود مراجعه کنید این واقعیت را بوضوح مشاهده میکنید. یعنی اینکه کارگر با کار خودش دشمنانش را تقویت میکند.
ماهیت چنین جامعه ای با منطق پایه ای جامعه انسانی در تضاد و تناقض است. انسانها تاریخا و اساسا دور هم جمع شده اند که با هم زندگی کنند. حکمت و منطق پایه ای جامعه، پاسخ جمعی به نیازهای انسانی است. اما منطق سرمایه درست عکس اینست. منطق و حکمت سرمایه استثمار اکثریت کارکن جامعه یعنی کارگران، و سود بیشتر برای یک اقلیت بی خاصیت است. بخاطر سود میشود جنگ های ویرانگر و نابود کننده را راه اندازی کرد و صدهاهزار و میلیونها نفر را به کشتن داد. میشود انسانها را شکنجه و سرکوب و اعدام کرد. میشود مردم را به گرسنگی و بیماری و مرگ محکوم کرد. میشود در حالی که میلیونها نفر محروم و گرسنه اند کالا ها و غذاها را بدریا ریخت. میشود دروغ گفت. میشود زندان ساخت. میتوان فاشیست و جنایتکار شد. و..میشود دست به هر کاری زد. سرمایه یعنی سود. سود یعنی دزدی از معاش اکثریت مردم تولید کننده توسط یک اقلیت دزد و چپاولگر. این دزدی و چپاولگری یک امر فرای قانون و اتفاقی نیست. بلکه در ماهیت و و ریشه سرمایه داری جای دارد. بدون سود، یعنی بالا کشیدن ارزش اضافه کار کارگر سرمایه معنایی ندارد. نفس همین واقعیت این را تاکید میکند که سیستم سرمایه داری با نفس زندگی انسانی کاملا در تضاد و تناقض قرار دارد. در جامعه سرمایه داری اکثریت مردم از بخش زیادی از مواهب زندگی انسانی از جمله از رفاه، از معیشت کافی، از آزادی از برابری از شادی از امکان ارتباط با اکثر انسانهای دیگر و از منزلت و احترام محروم میشوند. در سرمایه داری کار نه یک فعالیت خلاق و لذت بخش انسانی، بلکه اجباری است برای تامین معاش. برای زنده ماندن باید کار کرد و برای کار کردن باید تن به استثمار داد.
اما همین ماهیت استثمارگرانه سرمایه داری، نقطه ضعف آنرا نیز رقم میزند. در بطن سرمایه داری یک طبقه، طبقه کارگر مدام از نظر جایگاه اجتماعی و نقش حیاتیش رشد میکند و بیش از هر طبقه دیگری هم موجودیت بهم پیوسته طبقاتی و فراکشوری و جهانی پیدا میکند، و هم نقش کلیدی و حیاتی در سیستم موجود پیدا میکند. اینهم نکته بسیار مهمی در بحث کمونیسم است. کارگران در واقع تنها طبقه واقعی هستند که شرایط زیست و کار آنها همه آنها را نه فقط در یک کشور بلکه در دنیا بطور عینی و بالقوه بهم وصل میکند و زمینه های پایه ای محکمی برای اتحاد و همبستگی انها وجود دارد. هیچ طبقه دیگری چنین امکان و شرایط عینی ای را ندارد. یعنی طبقه کارگر به مفهوم دقیق کلمه یک طبقه است. یک طبقه جهانی است. در سوی دیگر طبقه سرمایه دار قرار دارد که مدام کوچکتر میشود و در رقابت و تخاصم بیشتری نسبت به هم طبقه ایهایش قرار میگیرد. یک نکته مهم دیگر در بحث کمونیسم این واقعیت است که طبقه کارگر گلوگاه سرمایه را در دستهای خویش دارد و زمانی که بعنوان یک طبقه آگاه وارد صحنه شود و اراده کند میتواند و این توان را دارد که به موجودیت این نظام ستمگرانه و ضد انسانی پایان دهد و جامعه ای انسانی و بدون ستم و استثمار را پایه ریزی کند. یعنی جامعه کمونیستی و انسانی صرفا یک آرزو و یا آنطور که بعضیها تبلیغ میکنند، یک تخیل و اتوپی نیست. بلکه هم تناقضات سرمایه داری و هم وجود یک طبقه همبسته و جهانی، و هم جایگاه و قدرت اجتماعی این طبقه، و هم محرومیت و فقر فزاینده این طبقه که در تناقض با امیال و آرزوهای انسانی آنها قرار میگیرد، همه اینها شرایط و زمینه ها و امکان تحقق کمونیسم را فراهم میکند.
اینجا یک نکته مهم است و آن نقش آگاهی طبقاتی است. برای اینکه طبقه کارگر بعنوان یک طبقه واحد ابراز وجود کند آگاهی طبقاتی نقش مهمی دارد. آگاهی طبقاتی یعنی آگاهی کارگران از منافع مشترک خود، آگاهی از جایگاه و قدرت طبقاتی خود و مخصوصا کنار زدن اختلافات و تفرقه های ملی، قومی، مذهبی، قبیله ای و جنستی و امثال اینها که در این جامعه مدام باز تولید میشود و به میان کارگران پمپاژ میشود. یعنی کارگران بطور عینی یک طبقه جهانی هستند، اما برای ابراز وجود بعنوان یک طبقه لازم است که به آگاهی طبقاتی دست پیدا کنند. و اینجاست که نقش حزب طبقاتی کارگران اهمیت حیاتی پیدا میکند که در برنامه دیگری در مورد آن صحبت کرده ایم. نکته اصلی که اینجا مد نظرم است اینست که طبقه کارگر امکان نفی و نابودی سرمایه داری را بطور بالقوه و عینی دارد و این امکان بالقوه را باید بالفعل کرد.
جامعه انسانی
نکته ای که باید دقت کرد اینست که ماهیت کار نیز در این جامعه کاملا با جامعه طبقاتی متفاوت است. کار در اساس خود یک فعالیت لذت بخش و حیاتی و خلاق انسانی است، و نه اجباری برای تامین معاش. انسان با کار معنا پیدا میکند. انسان بدون کار معنا ندارد. بقول مارکس و انگلس کار انسان را آفرید. اما انسانی که با اجبار معاش کار میکند ، در واقع از خود بعنوان انسان بیگانه میشود. اینجا انسان کار میکند تا بعد از کار زندگی کند. کارگر موقع کار احساس زندگی کردن ندارد. تمام محاسبه اش اینست که خارج از کار به زندگیش برسد. که آنهم در حدی است که فقط بتواند خودش را برای دور بعدی کار کار در روز بعد آماده کند. نه بیشتر. سرمایه داری امکان دیگری به او نمیدهد. کارگر مدام در خدمت سرمایه است. و این یعنی از زندگی انسانی محروم میشود.
مدافعان سرمایه داری ادعا میکنند که جامعه برابر و آزاد و مرفه یک اتوپی و خیالپردازی است. میگویند مدینه فاضله است و امکان پذیر نیست. میگویند باید به همین که هست رضایت داد. میگویند فقر و ثروت جزء طبیعی و جدایی ناپذیر جامعه است. میگویند امروز از دیروز بهتر است. میگویند باید به ثروتمند بودن و ثرتمندتر شدن ثروتمندان کمک کرد تا فقرا نیز کمتر فقیر بمانند. میگویند برابری معنا ندارد و وجود ثروتمند و فقیر جزو تعریف جامعه است.
اینها جوهر استدلالات تمام مرتجعین و مدافعان نظامهای کهنه و پوسیده تاریخ است. مدافعان برده داری و زمین داری نیز همین ها را میگفتند. مخالفان حق رای عمومی نیز در قرن گذشته همین را میگفتند. مخالفان حقوق برابر زن و مرد نیز همین نوع استدلالات را تحویل مردم میدادند. کنه و جوهر حرف همه آنها اینست که اکثریت مردم باید به استثمار و فقر و بی حقوقی و تحقیر تن دهند. آنها خود را الیت و صاحب جامعه میدانند و از اکثریت مردم انتظار دارند که به امتیازات طبقاتی آنها بدون اعتراض گردن بگذارند و رضایت دهند که آنها بچاپند و اکثریت انسانها با درد و رنج و فقری که حاصل چپاولگری و دزدی وامتیازات آنهاست بسازند. میگویند چاره ای نیست جز اینکه ما ستمگران بر سر امتیازاتمان باقی بمانیم! و اگر منطق بی پایه آنها را نپذیرید، جوابشان زور و سرکوب است. با چنگ و دندان و جنایت و ترور و زندان بر جامعه انسانی چنگ انداخته اند و میخواهند به بردگان خود وانمود کنند که سرنوشت بشر همین است و حاکمیت آنها نتیجه یک شرایط طبیعی انسانی است و نه نتیجه تحمیل و زور و سرکوب.
سرمایه داری یک سیستم پر از تناقضات مهلک است و بحرانهایش مدام عمیق تر و دامنه دارتر میشود. بحران سرمایه داری ناشی از ماهیت آنست و با هیچ اصلاحات و رفرمی نمیتوان این سیستم را از بحرانها نجات داد. بحرانهای اقتصادی مدام به بحرانهای سیاسی و اجتماعی گسترده و عمیقتری منجر میشود و در این بحرانها طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر در برابر هم آشکارا صف آرایی میکنند. در بحرانهای اجتماعی و سیاسی، تخاصم طبقه کارگر و اکثریت مردم از یک طرف، و مدافعان سیستم و دولت حاکم بیشتر و بیشتر جلوی صحنه می آید و نهایتا اکثریت مردم با انقلاب اجتماعی برهبری طبقه کارگر میتوانند به نظام غیر عادلانه و غیر انسانی سرمایه داری پایان دهند و جامعه را بر پایه انسانی خویش قرار دهند. انسان از این زمان است که از تاریخ دوره توحش بطور قطع جدا میشود و راه دیگری، راه گام گذاردن و پیش رفتن در مسیر جامعه واقعا انسانی را که هدف و ماهیتش پاسخ به نیازهای انسانهاست را آغاز میکند.
طبعا چنین تحول عظیم و بی سابقه ای ساده نیست و با موانع جدی ای مواجه خواهد شد. اصلی ترین مانع مقاومت صاحب امتیازهای کنونی یعنی طبقه سرمایه دار است. آنها با پلیس و زندان و شکنجه و ترور و لشکر کشی و سرکوب و همچنین تبلیغات و خرافات و مذهب و تعصبات، تلاش میکنند مانع به میدان آمدن و پیشروی طبقه کارگر و مردم شوند. بهر رو در مورد موانع پیش روی اینچنین تحول عظیم و تاریخ سازی جداگانه باید بحث کرد. اما با دیدن موانع باید راههای کنار زدن آنها را جستجو کرد و نشان داد. نه اینکه به یک سیستم اساسا غیر انسانی و غیر منطقی که به بشریت تحمیل شده رضایت داد.
آگاهی از ریشه های رنج و محرومیت و نیروهایی که امکان ریشه کن کردن این رنج ها را دارند، یک گام مهم درخلاصی از این رنج و محرومیت است. و این مهم است که امروز بشریت از نظر تاریخی به جایی رسیده که ریشه های رنج و فقر و نابرابریهای اجتماعی را میشناسد و به آن اگاه است. و نیرویی که میتواند و این امکان را از نظر اجتماعی و اقتصادی دارد که به این رنج پایان بدهد، یعنی طبقه کارگر به جایگاه و نقش خودش آگاه است. این به مفهوم آگاهی تمام بخشهای طبقه کارگر از نقش و جایگاه خود نیست. بلکه به معنای اینست که این آگاهی بطور واقعی وجود دارد. و آن کمونیسم و مارکسیسم است. این یک امر تاریخی است که قابل بازپس گرفتن نیست. با این آگاهی ما وارد دوره ای شده ایم که انسان آگاه تلاش میکند سرنوشت خود را خود رقم بزند. و قطعا خواهد زد.
( توضیح: این نوشته قبلا به صورت یک مقاله منتشر شده است. متن حاضر متن تنظیم شده برای پادکاست میباشد)