بار دیگر مارکس، بار دیگر کمونیسم کارگری- یاشار سهندی
هر چند کمی دیر اما جا دارد بار دیگر به بهانه دویست و ششمین سالگرد تولد مارکس یادداشتی کوتاهی در مورد او داشته باشیم. این بار دلیل آن این است که روزنامه حکومتی “دنیای اقتصاد” یکماه پیش در چند یادداشت در یک شماره خود، به همین مناسبت در مورد مارکس چهار مقاله منتشر کرده است، که در ابتدای یکی از این مقالات مثلا در تمجید مارکس اینگونه اشاره شده است:
“نزدیک به یکصد و چهل سال پس از مرگش، کارل مارکس در زمینههای مختلف آکادمیک از جایگاهی مهم برخوردار است. او در میان چهرههای تاثیرگذار اولیه در جامعهشناسی قرار میگیرد، بهعنوان یک نظریهپرداز سیاسی از نفوذ زیادی برخوردار است و سرچشمه چند مکتب فکری، هم در تاریخ و هم در نقد ادبی است. فراتر از نظریه مارکسیسم فلسفی، دامنه وسیعتر تاثیر او را میتوان در چارچوبهای تحلیلی نظریه انتقادی، نظریه پسااستعماری، تحلیل هرمنوتیک و مطالعات فرهنگی از اواسط قرن بیستم تا امروز مشاهده کرد.” تجلیلی به قصد تحقیر!”
نقل قول فوق از آن آقایی است به اسم” امیررضا انگجی” که این روزنامه ایشان را “پژوهشگر توسعه اقتصادی” معرفی کرده است. ایشان در انتهای یادداشت خود بعد از اینکه تاکید میکند به هنگام خاکسپاری مارکس تنها ۱۱ نفر حضور داشتند و در طول عمرش تنها یک اثر او منتشر شده (!؟) با رسم نمودار ثابت میکند: ” شهرت فکری مارکس نه تنها بهخاطر ارزیابی علمی نظریههای او، بلکه به دلیل شوک تصادفی یک رویداد سیاسی خارجی یعنی انقلاب بلشویک، تقویت شد. بر مبنای این مطالعه میتوان گفت که این انقلاب بلشویک بود که بر اعتبار مارکس افزود نه بالعکس.” خب بله به نوعی اینگونه بوده، حالا ما به عنوان یک کارگر کمونیست باید دقیقا چکار کنیم!
یک آقای دیگر ” مهران خسروزاده/ دانشجوی کارشناسی ارشد اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف” به این پرداخته که مارکس “فرزند خلف آدام اسمیت” است. ایشان در انتهای یادداشت خود تاکید کردند: “برخلاف تصور رایج کارل مارکس نهتنها در مقابل میراث اسمیت و اقتصاددانان کلاسیک قرار نداشت، بلکه در پیریزی نظام اقتصادی خود بر شانه اسمیت و کلاسیکها ایستاده بود.” بیچاره مارکس و ما! باز هم گیرم که تصور ایشان از مارکس درست است، چه چیزی از اهمیت مارکس کم میشود و چه چیزی به “میراث اسمیت و اقتصاددانان کلاسیک” اضافه میشود؟
نفر سوم ” فاطمه صالحی/ روزنامه نگار” معرفی گردیده در ابتدا خبر میدهد که “اقتصاددانان معاصر نظریات اقتصادی کارل مارکس را منسوخ و نادرست میدانند.” خب! اما ایشان با “نگاه ژرفتری به آثار این متفکر برجسته” به این نتیجه رسیده است” بینش های ارزشمند” مارکس “مفاهیم کلیدی اقتصاد خرد امروزی را پیش بینی کرده است.” ایشان رهنمود دادند:” هرچند برخی از ایدههای کلیدی مارکس مانند نظریه ارزش کار، باید بازبینی یا رد شوند؛ اما نباید از نقش مهم وی در پیشبینی مسائل و مفاهیم کلیدی اقتصاد خرد امروزی چشمپوشی کرد.” خیلی ممنون! ایشان اطمینان دادند: ” مارکس، فیلسوف و اقتصاددان بزرگی بود که با بینشهای ارزشمند در زمینه قدرت در محیط کار و نظام سرمایهداری، همچنان منبع اثر بسیاری از اقتصاددانان معاصر است.” خب خدا را شکر!
تصمیم نداریم بیشتر از این به مطالب بیان شده این سه نفر بپردازیم. نفر چهارمی هم یادداشت مفصل تری نوشته است که مارکس را “پیشگوی پیامبرگونه “معرفی میکند. نفر چهارم “دکتر موسی غنی نژاد” است. استخوان خرد کرده ای در چگونگی اندیشه برای ایجاد شرایط مطلوب برای کسب سود به قیمت تباهی زندگی اکثریت جامعه.
جناب دکتر همیشه عصای دست جمهوری اسلامی در زمینه اقتصاد بوده است. عمرش را گذاشت تا به جمهوری اسلامی حالی کند که “اقتصاد علم” است، نه زیر بنای الاغ! اینکه اقتصاد نیاز به روابط بین المللی دارد، اینکه باید “فضای کسب و کار برای کارآفرینان محترم” امن باشد. اینکه دولت و نهادها و اشخاص حکومتی نباید تو کار سرمایه گذار دخالت کند، جز تضمین شرایط استثمار با دستگاهها و نهادی انتظامی و امنیتی، دولت کار دیگری ندارد؛ و اینکه همین قانون ضد کارگری جاری هم باید اصلاح شود تا شرایط بهتری برای کارآفرینان فراهم شود، تا دست و دلشان بکار افتد. اینکه باید به سرمایه گذار خارجی اطمینان داد “زیر ساختها” برای کسب سود برای حداقل ده سال آینده تضمین شده است. اینکه ایران ظرفیت این را دارد که به جمع بیست کشور صنعتی بپیوندد اگر “سیاست در اقتصاد دخالت نکند”؛ خلاصه اینکه در آروزی کره جنوبی شدن سوختن و به ترکیه اردوغانی هم راضی شدند. اما جمهوری اسلامی گوشش به حرف آنها بدهکار نبود، تنها به یک دلیل؛ این حکومت نفس وجودی اش سرکوب یک جامعه است و همیشه خودش را موقت حس کرده است و هر شخص و باندی از این حکومت دستش به هر چیزی که میتوان آنرا به پول تبدیل کرد و به خارج فرستاد، رسیده به خود و حکومت امان نداده و چپاول را در دستور کارش گذاشته است. رکورد شکنی در غارت دستور کار کاربدستان جنایتکار جمهوری اسلامی است. اینکه این اقتصاددانان با این وجود چرا هنوز حواسشان به جمهوری اسلامی سرمایه هست، بدین خاطر است که جمهوری اسلامی هر چقدر بشیوه مافیایی اقتصاد و سیاست اش اداره میشود اما اساس نظم سرمایه داری، کار دستمزدی را به ضرب شلاق و زندان و اعدام خوب حفظ میکند. با همه ستمگری و تضمین صد در صدی کارگر ارزان با اتکاء به توصیه های نهادهایی مانند صندوق بین المللی پول و بانک جهانی، با تضمین بازداشت و زندان و شکنجه و اعدام. اما یک اتفاق مهمی در ایران افتاده که یک کسانی که کار اصلی شان راه و چاه نشان دادن به سرمایه داری است متوجه شده اند که خطر بزرگی سرمایه داری در ایران را تهدید میکند و آن خطر کمونیسم، کمونیسم از نوع مارکسی آن است. برای همین حواس شان به مارکس هست. مدعی اند “اندیشه های ژرف” او ناقص است و رد شده است اما ایشان خود را ملزم می بینند که از مارکس اهریمن بسازند که وعده بهشت میدهد واما جهنم نصیب مردم میشود! کاری که خود شب و روز مشغول بدان هستند و جهنم حاکم را تنها راه ممکن میدانند.
جناب دکتر غنی نژاد در یادداشت خود با عنوان “ریشه های گنوسی نظریه تاریخی مارکس”؛ گنوسی به معنی جنگ میان خیر و شر، نور و ظلمت، اهورایی و اهریمنی و جناب دکتر کاملترش میکند میان روح و ماده! نهایتا مارکس را به هایدگر می چسباند البته این را به گردن ” برخی از مفسران” می اندازد که” اندیشه گنوسی مارکس و هایدگر را در یک چشمانداز کلی قرار داده و با هم سنجیدهاند که بحث در باره آن در این مجال ممکن نیست.” مجال اندک نیست، موضوع شارلاتان بازی یک اقتصاددان است که با شبهه افکنی میخواهد ذهن خواننده خود را آشفته سازد. حالا مارکس هیچ؛ بیشک اگر هایدگر زنده بود به شدت با نظر برخی از مفسران از جمله دکتر خودمان معترض می شد. چرا که هایدگر مفتخر به این است که بخشی از عمرش را در خدمت حزب هیتلری گذارند که دشمن خونی کمونیستها و مارکسیستها بوده است.
دو گانه سازی خیر و شر از اندیشه مارکس تنها یک دلیل دارد. حریف نقد مارکس نمی توانند بشوند و سعی کرده اند از او یک پیامبر بسازند نه بدنبال خیر که نتیجه کارش شر است. اینکار را درست کسانی انجام میدهند که به یک پیامبر الهی باور دارند! بخصوص دکتر غنی نژاد به پیامبری باور دارد که حضور فیزیکی او مسجل است و با شمشیر، قوانین الهی را که چیزی نبوده جز ستمگری طبقاتی، بر زمین جاری ساخته است. سوال این است اگر پیامبری بد است و دروغین است چطور یک عمر است ایشان به یک نمونه بسیار خونریز آن باور دارند؟ پیامبری که ایشان به آن باور دارند تا به ریزترین رفتارهای آدمیان کار دارد و ساز کار برخورد به رفتار مومنین را نیز روشن کرده است که مهمترین و سریع ترین راه برای رسیدن به بهشت را “قتال در راه خداوند” میداند. اما ظاهرا مارکس پیامبری دست و چلفتی است که نمی تواند هیچ “توضیحی درباره سازوکار جامعه کمونیستی که گویا نظام سرمایهداری ناخواسته و ناگزیر به سوی آن در حرکت است” بدهد!
نظام سرمایه داری طی پروسه ای چند قرنی شکل گرفته و قوام یافته، مگر کسی از “اندیشمندان ژرف نگر” قبل از شکل گیری آن، آمدند و ساز و کار آنرا توضیح دادند که بعد آدمها گفتند: ” آهان این خوبه!”؛ مگر غیر این است که بر اثر رشد و تکمیل ابزارهای تولید و شکل گیری روابط انسانی متناسب با آن طی یک روند چند قرنی، نظام سرمایه داری شکل گرفته و به حیات خود ادامه داده و بعدها یک کسانی پیدا شدند تا مثلا از لزوم وجود “قانون” و “قرارداده های اجتماعی” بگویند و از “برادری و برابری” که این آخری را تا جا پای شان محکم شد، سریع به فراموشی سپردند و معلوم شد برادری و برابری در این است که اکثریت جمعیت هیچ چیزی ندارند جز نیروی کارشان که باید آنرا، آنگونه که خریدار قانون وضع میکند بفروشد و یک فرد مختار است نیروی کارش را نفروشد و از گرسنگی بمیرد. و یا نه حاضر است بفروشد اما خریدار بصرفش نیست آنرا بکار گیرد. کسانی هم پیدا شدند که چگونگی کارکرد نظام سرمایه داری را توضیح دهند تا توجیه اش کرده باشند، تا لزومش را اثبات کرده باشند. کاری که خود دکتر غنی نژاد و روزنامه مذکور و بسیارانی دیگر میکنند و تزهایشان به کمک کودتا و یا سرکوب انقلاب و توسعه شکنجه و اعدام عملی میشود. نمونه جهانی اش کودتای شیلی، که اندیشه های میلتون فریدمن که استاد اقتصاددانان از نوع غنی نژاد است عملی ساختند. و نمونه ای دیگر که تجربه هولناک آنرا با گوشت و پوست و استخوان خویش از سر میگذرانیم ضد انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی سرمایه است.
گویا مارکس به زعم آقای دکتر مرتکب خبطی شده که در سر پیری گفته: “… در مرحله بالاتر جامعه کمونیستی، زمانی که تبعیت اسارتآور افراد از تقسیم کار از میان برود و همراه با آن تضاد میان کار فکری و کار بدنی رخت بربندد، زمانی که کار صرفا وسیلهای برای زندگی نباشد، بلکه خود به نخستین نیاز حیاتی تبدیل شود؛ زمانی که با توسعه چندوجهی افراد، نیروهای تولیدی نیز رشد یابند و همه منابع ثروت جمعی به فراوانی فوران کند، تنها در آن زمان است که افق محدود حق بورژوایی پشت سر گذاشته خواهد شد و جامعه خواهد توانست این سخن را شعار خود قرار دهد: “از هر کس به اندازه توانایی اش و به هر کس به اندازه نیازش” و در جوانی هم نوشته بود: ” کمونیسم معمای حلشده تاریخ است و خود را چنین راهحلی میداند.” و جناب غنی نژاد پرسیدند:” آیا جز این است که در پسزمینه ذهن مارکس نوعی اندیشه گنوسی وجود دارد که به خطر کردن به چنین پیشگوییهای شگفتانگیز تاریخی سوق میدهد؟ مالکیت یا سرمایه همان دمیورژ یعنی صانع اهریمنی است و پرولتاریا بارقه الهی نجاتبخش است که به ازخودبیگانگی انسان پایان میبخشد و او را به بهشت موعود در جامعه کمونیستی بازمیگرداند.” ربط درد شقیقه به باد شکم اینجاست که معنی میدهد!
مارکس به نقد کارکرد نظام سرمایه داری با مطالعه وسیع نظرات اسمیت و اقتصاددانان کلاسیک پرداخت و بر دستاوردهای آنان تاکید داشت و در عین حال از آنان فراتر رفت و نظریه ارزش و ارزش اضافی و بحران سرمایه داری و و … را ساخته و پرداخته کرد. و در جریان نقد فلسفه پیش از خود، در جوانی و نقد اقتصاد سیاسی و نظرات اقتصاددانان کلاسیک، در سر پیری، کمونیسمی را تبیین میکند که راه حل معمای تاریخ است، که در جامعه کمونیستی که انسانهایی از “تبعیت اسارت آور” کنونی رهایی یافتند میتواند و قادرند شعار “از هر کس به اندازه توانایی اش و به هر کس به اندازه نیازش” را محقق کنند. اما سوال این است که چرا مارکس باید چیزی را که هنوز شکل نگرفته و وجود خارجی ندارد سازوکار آنرا توضیح دهد؟ مارکس به دنبال “مدینه فاضله” از نوع افلاطونی آن نبود که بخواهد ساز و کار آنرا به صورت دقیق شرح و بسط دهد. افلاطون هم که ساز و کار مدینه فاضله اش را تدوین کرده یک نمونه عینی، جامعه اسپارت در یونان باستان جلو چشمانش بوده و بر همان اساس مدینه فاضله خود را توصیف کرد. مارکس هم وقتی با تجربه کمون پاریس روبرو شد که چگونه وقتی کارگران اراده کردند تا اداره جامعه را بدست گیرند، قصابی شدند. تجربیات آن مبارزه معین، آن جامعه کوتاه مدت دو ماهه را بررسی کرد و ساز و کار بدست گرفتن قدرت توسط طبقه کارگر و چگونگی حفظ و نگهداری آن را بررسی کرد. به مارکس نسبت پیشگو و پیامبر میدهند تا شاید، شاید قادر شوند نظراتش را رد کنند. مارکس را نمی توان رد کرد چون اساس آنچه به نقد آن پرداخت هنوز هم شکل جامعه را میسازد، گیرم که خیلی هولناکتر از زمان مارکس، تا آن حد که کل حیات کنونی روی زمین را تهدید به نابودی میکند.
مارکس چنانکه خود می گوید: به عنوان یک ماتریالیست اهل عمل یعنی کمونیست، در پی تفسیر جهان نبود بلکه در پی تغییر جهان بود، برای این کار باید قوانین جامعه و جهان حاکم را شناخت تا بتوان آنرا تغییر داد. مارکس دست به “پژوهش” نزد و ننوشت. به قصد تفسیر در جهت توجیه نظام طبقاتی حاکم، کاری که اقتصاددانان کلاسیک کردند، ننوشت که روزی آیندگان او را تمجید کنند که عجب اندیشمند ژرف نگری بود! عمرو سلامتی و زندگی اش را گذاشت تا کارکرد نظام سرمایه داری را بشکافد به قصد نفی آن، با مبارزه متحدانه و سازمان دهی شده یک طبقه معین، نه توسعه ستمکاری آن، کاری که اقتصاددانان می کنند.
روزنامه حکومتی دنیای اقتصاد امسال هم، میتوانست مانند همه سالهای گذشته به روی مبارک خود نیاورد که روزی هم مارکسی متولد شده و از آن بگذرد، اما چه شد که به آن پرداخته است، تا به زعم خود مارکس را در عین تمجید خوار و خفیف کرده باشد! سوال این است برای چی و برای کی؟
یک تحول عمیقی در بطن جامعه رخ داده است. سوسیالیسم به زبان خیلی ساده، آنچنان که جامعه نیازش را حس میکند در شعارهای کف خیابان توده های زحمتکش انعکاس یافته است به وقتی که بیزاری خود را از استثمار اعلام میکنند و منزلت و معیشت را فریاد میکنند و بر اتحاد سراسری توده های زحمتکش جامعه تاکید میکنند. در پشت این چپ اجتماعی که در کف خیابان است کمونیسم کارگری متشکلی هست که به پشتوانه چهار دهه تجربه مبارزه با یکی از هارترین رژیمهای سرمایه داری در پی سازماندهی این چپ اجتماعی است. در سالهای اخیر بخصوص، روزی نبوده که اقتصاددانانی از نوع غنی نژاد، خود و نظام حاکم را از شورش گرسنگان برحذر ندارند و اکنون میدانند این یک شورش کور نیست، آگاه است. آگاه است که شعار میدهد: “مرگ بر ستمگر درود بر کارگر” یا “حقوقهای نجومی فلاکت عمومی” ، و کارگر در بطن اعتصابی نفس گیر، اعتصاب خود را زیبا میخواند و کارخانه خود را پایتخت اعتصاب جهان می شمارد، خطاب به جامعه آلترناتیو خود، اداره شورایی را مطرح میکند. در منشورها و میثاق ها از مطالباتی سخن میگوید که پشت نه تنها “برخی مفسران”، بلکه همه توجیه گران ستم حاکم را میلرزاند. مطالباتی همچون لغو اعدام، لغو کلیه قوانین تبعیض آمیز، برابری کامل زن و مرد، آزادی بی قید و شرط سیاسی و تشکل، کوتاه کردن دست مذهب از کلیه شئونات اجتماعی؛ و نهایتا “زن زندگی آزادی” شعاری علیه هر گونه تبعیض و مطالبه نفس زندگی در آزادی کل جامعه، که به شعار اصلی یک انقلاب تبدیل شده است.
کمونیسم متشکل در حزب کمونیست کارگری با اتکا به تئوری مارکسیسم، قصد کرده یک گروه فشار در حاشیه سیاست ایران نباشد. بلکه به پشتوانه بیش از یک قرن تلاش و تجربه، از کمون پاریس و انقلاب اکتبر، تا مبارزات بی وقفه طبقه کارگر در ایران و جهان، خود را در وسط میدان سیاست ایران و در انقلاب جاری یک نیروی اصلی میداند و در بطن چنین تحولاتی میرود که مارکس بار دیگر صورت توده ای عیان شود. تلاشهایی از نوع دکتر غنی نژاد قادر نیست مانع این جریان شود. دارند خود را خسته وهلاک میکنند و در عین حال فرصتی دیگر به ما میدهند که بار دیگر از مارکس و کمونیسم کارگری بگویم.