بازنشستگی زمانی برای زندگی نه مُردن-یاشار سهندی
از سر ناچاری مجبورم با این سخن وزیر کار جمهوری اسلامی که “ظلم است به فرد ۵۵ ساله بگوییم بازنشسته شود” موافق باشم! راست میگوید هیچ معنایی ندارد که به فرد ۵۵ ساله بگویید وقت بازنشستگی است. چون بازنشستگی عین شروع مجدد مصیبت است. یعنی همه سی و چهل سال کار کردن یک طرف، دوران بازنشستگی یک طرف.
در دوران کارگری کردن، به اندازه یک ابزار هم برایت ارزش قایل نیستند که حداقل شرایط نگهداری آنرا مراعات میکنند. برایش مکان خاصی در نظر میگیرند، اگر ابزار حساسی باشد در کاور یا صندوق مخصوصی نگهداری میکنند، به وقت استفاده مواظب هستند که آسیب نبیند، بعد از استفاده نیز تمام تشریفات استاندارد رعایت میشود که ابزار در ظرف یا مکان خود از هر گونه گزندی در امان باشد. برای مثال اگر این ابزار دستگاه مخصوص ماشین کاری، دستگاه “فرز پنج محور cnc ” باشد یک اتاقکی برایش فراهم است که از محیط آلوده کارگاه دور باشد که مبادا غبار فلزات روی مدار آن بنشیند. سر موعد هم تمامی موارد تعمیر و نگهداری آن اجرا میشود. اگر روزی هم جایی از آن مشکلی پیدا کرد بهترین متخصص را پیدا میکنند که عیب یابی کند و در اسرع وقت سرحال و قبراق آماده کار باشد. حتی یک آچار فرانسه یا گاز انبر یا دَم باریک هم، همین جوری مورد استفاده قرار نمی گیرد. باید سخت مراقب باشند که به وقتش قابل استفاده باشد… اما کارگر…!
اگر اشتباه نکنم این ارسطو بوده که گفته انسان حیوان ناطق است. کارگر در نظام سرمایه داری چیزی بیشتر از یک ابزار ناطق قلمداد نمیشود. اگر ظاهرا در تعریف فلسفی “انسان” بر وجود ” مادی” تاکید دارد و “ناطق” بر “وجود روحی” او؛ در شیوه تولید حاکم در جامعه معاصر ابزار ناطق هیچ مفهومی ندارد جز اینکه انسان کارگر، ابزاری است که وجود آن تا آنجا لازم است که بتواند کار کند و برای نگهداری او هم حد استاندارد، خط فقر و خط مرگ است؛ و این موجود دست بر قضا حرف هم میزند که اگر نزند بهتر است! “کارگر خاموش” یکی از بهترین آرزوهای یک دولت سرمایه داری و فرد سرمایه دار است.
این ابزار ناطق از آنجا که دست بر قضا احساسات هم دارد، از همان ابتدا که مهر کارگر بر پیشانی اش میخورد احساس تحقیر تا اعماق وجودش رسوخ میکند. کارفرما هم البته بهترین روشی که میشناسد که حیوان ناطق را به ابزار ناطق تبدیل کند تحقیر مداوم است. بدین ترتیب شرایط به گونه ای رقم خورده که در جریان تولید کارگر هیچ پیوندی بین خود و آنچه تولید میکند حس نمی کند؛” رابطه کارگر با محصول کار خویش، رابطه با شئ بیگانه است….هر چه کارگر بیشتر از خود در کار مایه گذارد، جهان بیگانه اشیایی که می آفریند بر خودش و ضد خودش قدرتمندتر میگردد، و زندگی درونیش تهی تر شده و اشیای کمتری از آن او میشود…. بیگانگی کارگر از محصولاتی که می آفریند، نه تنها به معنای آن است که کارش تبدیل به یک شی و یک هستی خارجی شده است بلکه به این مفهوم نیز هست که کارش خارج از او، مستقل از او و به عنوان چیزی بیگانه با او موجودیت دارد و قدرتی است که در برابر او قرار می گیرد. اشیاء با حیاتی که کارگر به آنها می دهد، چون چیزی بیگانه در برابر او قرار میگیرند.”( مارکس- دست نوشته های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴)
بعد از سی تا چهل سال کارگری توام با تحقیر، دورانی در زندگی کارگر شروع میشود که “بازنشستگی” نام دارد. این حق البته همین جوری از سر خیرخواهی برای کارگران در نظر گرفته نشده بلکه برای آن سالها مبارزات سهمگینی در جریان بوده و نتیجه عقب نشینی سرمایه در برابر کارگر است. سرمایه هر گاه بتواند سعی فراوان بخرج میدهد تا این حق را پایمال کند. در جایی مانند ایران بازنشستگی نه پایان یک دوران سراسر تحقیر و شروع یک دوره آرامش بلکه دوره جدیدی است که کارگر حس میکند وجودش، زندگی اش به بی معنی ترین شکل ممکن رو به سراشیبی افتاده است. خسته و از کار افتاده و بعد از این سی و چهل سال کار احساس بیهوده کردن، چندر غاز که آنهم نتیجه غارت بخشی از دستمزد او تحت عنوان بیمه بوده به کارگر بر می گردانند. بگذریم که با این بخش از دستمزد کارگران در ایران یکی از بزرگترین غولهای اقتصاد به نام “شستا” شکل گرفته است، و حتی آخوند جماعت، این انگل ترین بخش جامعه را شریک سفره کارگر کرده اند. از جمله این موجودات نیز تحت پوشش بیمه ای هستند که از پول کارگر تامین شده است.. اما کارگر درست در زمانی که قرار است مثلا به تن استراحتی بدهد و شاید سفری و تفریحی و یا کاری انجام دهد که خودش را بیابد بیشتر از زمانی که کارگری میکرد دلواپس و نگران امروز تا به فردای خود است.
بسیاری از بازنشستگان مجبورند برای تامین معاش روزانه مجددا دوباره تن به کار دهند با این تفاوت بزرگ که دیگر این فرد حتی از نظر قانون به عنوان یک کارکن برسمیت شناخته نمیشود. در نتیجه فشار بیشتری از نظر شرایط کاری تحمل میکند. به اضافه منت اینکه کارفرما سر فرد بازنشسته دارد که ظاهرا کاری خلاف قانون دارد انجام میدهد! این امر نه تنها به فرد ۵۵ ساله ظلم است که بگویند بازنشسته شده بلکه حتی به یک فرد بیشتر از این سن هم ظلم است. چون دورانی شروع میشود که رنج بدبختی به شکلی دیگر ادامه می یابد با این تفاوت که دیگر فرد بازنشسته توان و نیروی جوانی را هم دیگر ندارد.
وزیر و کل حکومت اسلامی سرمایه کاملا آگاهانه شرایطی را فراهم می آورند که فرد بازنشسته دوباره تن به استثمار بسپارد و یا در نداری خود با بیماریهای گوناگون در یک گوشه ای منتظر مرگ بماند. وزیر اما نگران ظلم گفته شده نیست بلکه نگران پولی است که از خود کارگر گرفته اند و نمی خواهند در آستانه پیری به او حتی درصدی از آن را برگردانند. وزیر در پی تشدید ظلم سرمایه به کارگران است. کارگر باید تا آن حد کار کند که حداکثر بعد از پنج سال عمرش تمام شده باشد. یک گِله مدام نمایندگان سرمایه این است که چرا کارگر بازنشسته زودتر نمی میرد!
حکومت اسلامی مرزهای وقاحت را پشت سر گذاشته است، و اظهارات وزیر نه از سر دلسوزی بلکه از وقاحتی سر چشمه میگیرد که جمهوری اسلامی سرمایه بدون آن معنی ندارد. اما یک چیزی در این میان تغییر یافته است. بازنشستگان در ایران در کف خیابان خود را باز یافته اند و به دنبال کرامت انسانی خود دست به مبارزه میزنند. شاید به فوریت به خواسته های خود نرسند اما این مبارزات دقیقه ای در تاریخ مبارزات کارگران است که به کل جامعه یادآور میشود که با این حکومت هیچ چیزی درست نمی شود، و تنها راه سرنگون کردن این حکومت است.
وزیر شاید خودش را بتواند گول بزند که به جامعه دهن کجی میکنم و سر کارم هم هستم! اما واقعیت مسیر دیگری را می پیماید. نکبت سرمایه داری را کل جامعه به عیان مشاهده میکند که یک نمونه اش همین اظهارات وزیر شارلاتان است. جناب وزیر بزودی خواهد فهمید تلاش برای ضایع کردن حق بازنشستگی لقمه گلو گیر برای حکومت اسلامی سرمایه است. حق بازنشستگی آسان بدست نیامده که آسان از دست برود.