حضور قاطع طبقه کارگر در انقلاب زن زندگی آزادی-یاشار سهندی
این ایام، هر روزمان یادآور کشته شدن عزیزانی در چهارگوشه این مملکت است. تلاش برای زنده نگه داشتن یاد جانباختگان انقلابی جاری و در حال تحول، تلاشی و اقدامی در تداوم و عمق بخشیدن به آن است. این یادبودها فرصتی برای تدوام اعتراض است. رژیم همه امکانات نظامی و انتظامی و امنیتی خود را بسیج کرده و به هیچ بنی بشری رحم نمیکند. هرکس را که حس کند میتواند کاری کند و دسترسی به آن شخص دارد، نه شبانگاهان به شیوه کلاسیک پلیسی، بلکه سحرگاهان و دم دمای صبح به خانهها یورش میبرد و هر چیزی که مانع ورودشان است را در هم می شکنند تا ترسی که در وجود خودش نهادینه شده شاید به مبارزان و خانوادههای آنان انتقال دهد. اما دیگر هیچکدام از اینها افاقه نمی کند. از دانشآموز تا کارگر، از زنان تا بازنشستگان هر کدام به شکلی اعتراض خود را علنی می کنند. و یا در جایی مانند زاهدان همه سدهای امنیتی را مردم شهر در هم میشکنند و به مقابله با سپاهیان خونریز اسلام برمی خیزند. جنگ عظیم در بطن جامعه در جریان است که از چشم هیچکس پنهان نیست.
در بطن همچین شرایطی، هستند کسانی که با ذرهبین دنبال رد پای “طبقه کارگر” در تحولات یکساله اخیر هستند و عموما به این نتیجه میرسند: ” از طبقه متشکل خبری نیست!” بگذریم که ایشان اساسا از همان اول هم دست را به اپوزیسیون راست باخته بودند و عملا طبقه کارگر را به عنوان “قشر خاکستری” قبول کردند که هنوز تصمیماش را نگرفته است و این پا و آن پا میکند تا در خیابان حضور بهم رساند یا خیر! بگذریم چنین اشخاصی حتی باور نداشتند که چپ اجتماعی وجود دارد که پر قدرت در صحنه باشد؛ اما ظاهرا این اواخر متوجه این چپ شدهاند.
درنگاه ایشان حضور “طبقه کارگر” یعنی اینکه کارگران با بنر و پلاکارد و صف جدا در خیابان حضور داشته باشد و در کارخانه اعتصاب کرده باشد تا مفهومی از طبقه در ذهن ایشان شکل بگیرد! این”مارکسیستهای ایرانی” و “سوسیالیستهای مارکسی” و حتی کسانی که خود را متعلق به جنبش کمونیسم کارگری میدانند هیچ رقمه راضی نمی شوند که حضور “طبقه کارگر” را حس کنند مگر اینکه فردا روزی مثلا تو جاده مخصوص کرج به سمت میدان آزادی تهران، کارگران بازو در بازوی هم انداخته باشند و سرود خوانان ( ترجیحا انترناسیونال) در حرکت باشند. این هم البته کافی نیست حتما باید تشکیلات کارگری با اسم و رسم در محل حضور داشته باشد و گر نه این حرکت هر چی هست الا “حضورطبقاتی کارگر”؛ این حرکت شاید شایسته تقدیر باشد اما از همان اول “بدلیل عدم وجود تشکل مستقل کارگر از نقطه ضعف بزرگی رنج میبرد!” مثال و تجربه هم دم دست دارند انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ ! بلشویکها را چماق کرده اند تا بزنند تو سر “طبقه کارگر” که ازش انتظار دارند مثل “یک طبقه” رفتار کند: “یعنی چی به صورت آحاد در اعتراضات شرکت دارید باید متشکل بود و پرچم داشت!” فراموش میکنند که بلشویکها قبل از انقلاب فوریه ۱۹۱۷ کجای نقشه سیاسی روسیه بودند و چپ کمونیستی کارگری ایران الان کجاست.
حالا شما صد بار بگو: عزیز جان! اینکه توده مردم در کف خیابان آزادی و برابری را طلب میکنند، اینکه ضد تبعیض هستند، اینکه معیشت ومنزلت خود را طلب میکنند، اینکه نابودی فقر و فساد را در سرنگونی حکومت اسلامی سرمایه جستجو میکنند، اینکه علیه حقوقهای نجومی و فلاکت عمومی شعار می دهند، اینکه علیه اعدام هستند، اینکه قوی ترین جنبش ضد مذهبی دنیای معاصر در ایران شکل گرفته است، و اینکه کارگر بیزاری خود را استثمار بیان میکند، اینکه رهایی زن به معنی واقعی کلمه معیار رهایی جامعه شده و اینکه زن زندگی آزادی را شعار اصلی انقلاب خود می دانند وو… نشان دهنده یک چپ قوی است؛ و اینکه این چپ قوی نتیجه خواب نما شدن جامعه نیست بلکه نشان وجود یک جنبش کمونیستی کارگری قوی است که چهار دهه است بخاطر تک تک اینها جنگیده است که این خواستها در جامعه زنده و مطرح است. ایشان نه اینکه این بحثها را نشنیده باشند، موضوع این است با وجود اینکه خود را متعلق به چپ جامعه میدانند اما این چپ را چنان ضعیف و خفیف می شمارند که در نتیجه نه خود را و نه قدرت چپ اجتماعی را باور ندارند.
لابد الان مچ ما را خواهند گرفت: “پس چرا یک فراخوان نمی دهید!؟” (لابد دهن کجی برای ما میکنند!) طرف خودش را از هر چی کار حزبی معاف کرده است، “مارکسیستهای ایرانی” توی شش و بش این است که مثلا مارکس چرا فصل طبقه در کاپیتال را کامل نکرده و دربدر دنبال معنی طبقه است و یا اینکه انگلس چقدر حق داشته به عنوان ویراستار کارهایی را بکند یا نکند، یا اینکه مارکس در کاپیتال به چه اندازه دِینِ خود را به “استادش هگل” ادا کرده است. یا اینکه طرف هنوز امریکا را امپریالیسم جهانخوار میداند، یا تجربه شکست انقلاب ۵۷ چنان روح و روانش را در هم کوفته که هر اتفاقی و تحولی را امتیازش را به حساب راست سلطنت طلب واریز میکند.. این چنین کسانی انتظار دارند یک جامعه ای که زیر شدیدترین سرکوبها، بخصوص سرکوب کار متشکل حزبی سیاسی در سرتاسر قرن گذشته بوده اکنون بخشی وسیعی از آن دریک حزب کمونیستی متشکل باشد و به فراخوانش پاسخ دهند. ( البته اگر “آحاد جامعه” عضو یک حزب کمونیستی باشند نزد ایشان تشکیک بزرگی ایجاد میکند که این حزب “طبقه” هست یا خیر!) هر چند بخشهایی از این جغرافیا که نام ایران بر خود گرفته مثل کردستان مردم بدرجه زیادی تحزب یافته اند. چرا که در فرصتهای تاریخی مناسب احزاب توانستهاند میخ خود را بکوبند و تحرکات توده ای داشته باشند و در سازماندهی مبارزات مردم موفق عمل نمایند.
اما در جاهای دیگر ایران، سوای سرکوب وحشیانه، این مثلا “اندیشمندان” از چپ و راست به هزار و یک بهانه کار حزبی را بدترین کار عالم سیاست تعریف کرده اند. و تا آنجا پیش رفته اند که اساسا “ژن ایرانی” را معیوب یافته اند به این معنی که “ایرانی جماعت” اهل کار دسته جمعی نیست و مثال پیش پا افتاده هم دارند: ” ببینید در ورزشهای انفرادی ورزش ایران حرف برای گفتن دارد، اما در ورزشهای گروهی هر کی به فکرخودش است!” یا تصویر خیلی خوفناکی از کار حزبی می دهند و شاهد مثال هم حزب فاشیستی هیتلری نیست، بلکه حزب کمونیست استالینی و پل پوتی است! همین روزها رسانه های راست یک تصویر رومانتیک از احزاب حاکم بر امریکا می دهند: “ببینید با هم چقدر سخت رقابت می کنند علیه همدیگر فحش می دهند اما بعد می روند به سلامتی هم آبجو میزنند! (اصلا هم بروی مبارک خود نمی آورند وقتی آب سر بالا میرود اگر لازم شد “پرزیدنت” را ترور میکنند یا سکه یک پولش می سازند، یا فلان نماینده کنگره به دلیلی که هیچوقت معلوم نمی شود هواپیمایش در عمق اقیانوس ناپدید میگردد. به مردم یادآور نمیشوند که کاندیدا شدن برای چنین مجالسی و دیگر جاها بسته به ضخامت کیف پولت است یا اینکه چگونه از کلفتترشدن ضخامت کیف پول طبقه خاصی از جامعه دفاع میکنید.) اما در ایران چه؟ احزاب ایرانی وشخصیتهای سیاسی ایرانی هر کسی فکر منافع خودش است!” در این میان معلوم نیست اگر قرار است کسی به فکر دفاع از منافع رقیبش باشد چرا اصلا در حزب یا سازمان و یا انجمن و گروه رقیب متشکل است! بگذریم بحث به جای دیگر رفت، اما لازم بود!
یادش به خیر منصور حکمت یک وقتی گفت: “… یک نکته دیگر که ظاهرا و گویا از تئورى به ما صادر شده این است که پروسه قدرتگیرى سیاسى مثل پروسه کاشتن یک درخت است، به این معنى: کمونیستها شروع میکنند به کار در میان طبقه کارگر، تبلیغ، ترویج، سازماندهى میکنند و در طبقه نفوذ میکنند. طبقه را به تدریج سازمان میدهند. عناصر و محافل درون طبقه کمونیست میشوند. قدم به قدم این قدرت و نفوذ افزایش پیدا میکند. قدرت آکسیونى پیدا میکنند. قدرت تظاهرات پیدا میکنند و در طول این پروسه رابطه حزب و طبقه چنان تحکیم میشود که حزب میتواند طبقه کارگر را به قیام بکشد و انقلاب را سازمان دهد و قدرت را بگیرد. این تئورى چپ و تصور عمومى از کار کمونیستى است.”
و حضور “طبقه کارگر” درانقلاب جاری هم یک جورهای مانند کاشتن درخت قدرت سیاسی است. اول باید تبلیغ و تهییج صورت بگیرد بعد سازماندهی شوند بعد یک کسی یا ارگانی باید میزان “آگاهی سوسیالیستی” و شکل گیری “افق سوسیالیستی” را اندازه بگیرد و اوکی نهایی را بدهد. هنوز موضوع خاتمه یافته نیست. بعد حتما حزب طبقه کارگر باید “مستقل” باشد و بعد هم در حضور خیابانی در حضور خیل درندگان نیروهای امنیتی پلاکارد تشکیلاتش را بالای سر ببرد. شاید آنموقع اگر “نقطه ضعفی” بود نادیده گرفته شود! تازه همه اینها منوط به این است که در “جنبش سرنگونی” خودش را بی وظیفه بداند حتی اگر دو دستی قدرت را به ایشان دادند باید پس بزند چون هنوز “انقلاب اجتماعی طبقه کارگر” روی زمین مانده است!
اندیشمندان چپ و راست وقتی از حضور “طبقه متوسط” در تحولات حرف میزنند خیلی دست و دل باز هستند و اصلا هیچ شرط وشروط تشکیلاتی به میان نمی کشند همین که یک شعاری در یک گوشه ای به زعم ایشان بوی خواسته “طبقه متوسط” را بدهد هزار و یک تفسیر از آن ارائه میدهند که پیش فرض آن این است که طبقه متوسط حضور فعالی دارد. اما به “طبقه کارگر” که میرسند همه راههای فرار را میبندند و اولین سوال که به قول منصور حکمت از تئوری صادر شده خطاب به طبقه این است “کو تشکل مستقلت!”
اما حقیقت این است که طبقه کارگر به صورت آحاد در اعتراضات حضور دارد و حضور قوی هم دارد و در عین حال احزاب کمونیستی هم هستند و احزاب کمونیستی یک گرایش معین در طبقه کارگر را نمایندگی میکنند. وجود یک حزب کمونیستی یعنی حضور سیاسی طبقه کارگر در تحولات سیاسی و اجتماعی جامعه. هیچ حزب سیاسی ( چه چپ، چه راست) اگر انعکاس مطالبات و منافع یک بخش از جامعه نباشد نمی تواند به حیات خود ادامه دهد. و این حضور چنان قدرتمند است که تا اینجا توانسته چپ اجتماعی قوی را شکل بدهد که تا کنون هر تلاش حکومت و اپوزیسیون راست را به شکست بکشاند. یکی با کشتار حاکمیت را بدست دارد و دیگری با وعده سرکوب بیشتر در انتظار رسیدن به قدرت است. و این حضور و تلاش احزاب کمونیستی و بطور مشخص حزب کمونیست کارگری صد چندان ضروری ساخته تا فرصت تاریخی که فراهم شده تا طبقه کارگر در ایران به قدرت سیاسی دست یابد را به سرانجام رسانند. وجود حزبی مثل حزب کمونیست کارگری نشانه حضور قاطع طبقه کارگر در تحولات ایران است.