در اهمیت انقلاب زن زندگی آزادی-یاشار سهندی
“نوآم چامسکی”، نامی آشناست. یک برَند معتبر در “ضد امپریالیست” بودن. اما به همین اندازه، حداقل در مورد ایران پرت از همه عالم و آدم. آخرین اظهار نظر ایشان در مورد ایران چیزی جز تاسف ببار نمی آورد. او میگوید: “مسئله اساسی امروز ایران همان مسئله جنبش زن، زندگی، آزادی است؛ فراهم شدن شرایط حداقلی برای مشارکت آزاد در یک جامعه مشارکتی باز. اگر ایران بتواند از این چالش رهایی یابد، تازه با مسائلی مانند سرمایهداری و استثمار مواجه میشود که امروزه در کانون بحرانهای جوامع غربی قرار دارد.” روشنفکر اسیر در توهمات خویش با این اظهار نظر نشان میدهد چقدر پرت از واقعیت حاکم بر ایران است.
چامسکی به ما اطمینان دادند در “غرب خبری نیست”؛ جز نئولیبرالیسم! بعد هم توصیه فرمودند به “خشونت پرهیزی”؛ و گاندی وار اضافه نمودند: ” نقطه ضعف سیستمهای سرکوب در زمینههای خشونتپرهیز است.” به زعم ایشان “مشکل ایران راه حل ساده ای دارد”( این “ایران”، مشخصا منظور جمهوری اسلامی حاکم بر ایران است.) و در پی این گفته توجه حکومت سرکوبگر وحشی را به این جلب کردند که با کمی زرنگی و هوشیاری میتواند در تغییر معادلات جهانی جایی برای خودش در بلوک چین و روسیه پیدا کند و حرفش اینست که جمهوری اسلامی ” میتواند از آنها برای بهبود وضع خودش بهره ببرد.” و نهایتا به جمهوری اسلامی پیشنهاد میدهد که به سمت سلاح هسته ای نرود که “منطقه را در آتش خواهد سوزاند” پس بهتر است غنیسازی اورانیوم را کنار بگذارد و بهانه به دست امریکا و اسرائیل ندهد” اگر ایران ( شما بخوانید جمهوری اسلامی) عاقل باشد، به سمت نقطه قوت دشمنانش حرکت نمیکند(!)…”
روشنفکری از نوع چامسکی یک پدیده تصادفی نیست. یک جریان است که آگاهانه تصمیم گرفته است چشم خود را بر واقعیات جامعه کنونی نه تنها ایران، بلکه دنیا ببندد. نمونه دیگری از این نوع روشنفکری را میتوان در نظرات مهرداد درویش پور سراغ کرد. ایشان در یادداشتی که در سایت بی بی سی منتشر شده و اینجا و آنجا در سایتهای دیگر بازنشر شده به “آسیب شناسی جنبش “زن زندگی آزادی” و ظرفیتهای ناشناخته آن” پرداخته است. و نتیجه این آسیب شناسی چیزی نیست جز”گفتگوی ملی برای تقویت اعتدال گرایی” به “قصد کانالیزه کردن تضادها” برای تشکیل بلوکهای سیاسی که نهایتا نقش سنگی بر سر راه یک “ابر جنبش” بازی خواهند کرد.
در یادداشت فوق الذکر، ایشان همان ابتدا تاکید دارند ما به یک جنبش “پساساختارگرا” مواجه هستیم. این جنبش که ایشان آنرا “ابر جنبش” میشناساند، همه چیز هست الا اینکه یک جامعه ای برخواسته که کل سیستم موجود که تماما متکی بر مناسبات تولید سرمایه داری است به یاری مذهب و حکومت مذهبی بر خلاف نظر چامسکی استثمار وحشیانه ای را بر جامعه تحمیل کرده است سرنگون کند. به روایت درویشپورجنبش زن زندگی آزادی همه چیز هست، جز یک جنبش معین و مشخص برای سرنگونی جمهوری اسلامی سرمایه؛ این جنبش بی هویت “جنبشی متکثر، افقی، سیال، غیر متمرکز و بدون برنامه اما هدفمند بودکه در آن خواستههای ساختارشکنانه همچون آزادی حجاب، رفع تبعیض و نفی نظام مطرح شد.” خیلی جالب است انقلابی که جاری است با افعال ماضی یاد میشود که گویا به تاریخ پیوسته است، اما در عین حال ایشان در پی “ظرفیتهای ناشناخته” آن است.
درویش پور به مانند همه جامعه شناسان و روشنفکرانی از نوع چامسکی هر چیزی را ببیند اما به قول جناب تورج اتابکی “عاملیت طبقه کارگر” را نخواهند دید. به روایت درویش پور گویا همه تاریخ معاصر ایران با “تکیه بر نهادهای سنتی موروثی و دینی و پایگاههای آنها ” شکل گرفته است و میگوید: “برای نخستین بار بدون تکیه “بر نهادهای همچون بازار و روحانیت” یک جنبش شکل گرفته که شکل مدرن دارد. این حاتم بخشی درویش پور در مورد تاریخ معاصر ایران اما بی دلیل نیست. به این باز خواهیم گشت.
استاد جامعه شناسی بعد از گله از “راست افراطی” که به روایت ایشان ” ظرفیت ناشناخته خود را در ویرانگری به نمایش” گذاشت و استقبال از “پویش سیاسی دیگری”، اشاره ایشان به منشور ۶ تن است، که ایشان آنرا حرکتی “به رغم ناپختگی ها و خطاهای فاحش آن، از منظر ابتکار و شکل بخشیدن به نوعی تعامل و نزدیکی به میانه گرایی از جنبه های مثبتی برخوردار بود” معرفی میکند. اما آن “پویش سیاسی” متلاشی شد و ایشان این را هم نه نتیجه بی ربط بودن آن منشور به انقلاب زن زندگی آزادی که سعی داشت با اتکاء به ” قدرت های خارجی” و یاری سپاه ادغام شده در ارتش مانع پیش روی انقلاب زن زندگی آزادی شود، بلکه نتیجه ” بلند پروازی و خوش بینی مفرط شکل دهندگان آن منشور،” معرفی میکند. نهایتا برای سر و شکل دادن “بلند پروازی ایرانیان” متوهم زده که عموما منجر به سرخوردگی میشود، ایشان خواستار شکل گیری “انگاره های مشترک” دمکراتیک برای بسیج همگانی” است که از کانال “اصلاح طلبان دینی دورشده از نظام گرفته تا چپ، ملی گرایان، جمهوری خواهان، گروه های قومیتی تحت تبعیض و حتی گرایشات معتدل در طرفداران “پادشاهی مشروطه” است؛ ” و البته تحت هژمونی “معتدل ترین گرایش سیاسی” که ایشان خود را متعلق به آن میداند “برای ایفای نقش لولا و پیشقراولی در یافتن راه حل ملی برای گذار به دمکراسی. “
چیزی که از دید روشنفکرانی مانند درویش پور و چامسکی پنهان می ماند این است که هر جنبشی که علیه تبعیض و برای رسیدن به آزادی در زمانه ما رخ میدهد، با توجه به تسلط کامل سرمایه داری بر تمام جهان، تماما جنبشی “ساختار شکن” علیه ساختار نظام سرمایه داری است. نمی توان این جنبش ها را بر اساس نظریاتی مانند ساختارگرا و پسا ساختارگرا تبیین کرد، که نظریاتی هستند که اساسا بر بستری علیه هر گونه تغییر از پایین شکل گرفته اند تا تاکید کرده باشند، هیچ تغییر بنیادی ای ممکن نیست. اگر چیزی هم بخواهد تغییر کند تنها ظاهری است و ساختار تغییر نمی کند. آنجا هم که از ساختارگرایی گذر کردند و ظاهرا یک جورهایی میشود ساختار را تغییر داد، اما اساس مسئله یعنی شیوه تولید سرمایه داری است که مسبب همه مصیبتهایی است که بشر درگیر آن است و گویا چون سنگ خارا دست نخورده باقی خواهد ماند. با همچین نظراتی به سراغ تحلیل جنبش های واقعی و روی زمین رفتن به همان جایی منتهی میشود که چامسکی نمی تواند روابط سرمایه داری حاکم بر ایران را ببینند و مهرداد درویش پور “جنبش زن زندگی آزادی” را به گونه ای توصیف میکند که گویا یکباره به اتکای نیروی جوان از زیر بوته سر درآورده و به نهادهای سنتی تن نمی دهد؛ و قشر خاکستری، والدین نسل جوان محافظه کارتر از این حرفها هستند که وارد گود شوند!
برخلاف نظر مهرداد درویش پور که تاکید میکند: جنبش زن زندگی آزادی ریشه اقتصادی و طبقاتی ندارد، انقلاب زن زندگی آزادی ریشه در شیوه تولیدی ای دارد که بر استثمار اکثریت جامعه استوار است. در جایی مانند ایران ضربدر یک حکومت مافیایی و سیاه مذهبی که منجر به فقر و فلاکت و تبعیض و توهین به انسان در منتها درجه خود شده است، میتوان این جنبش را توضیح داد. جمهوری اسلامی سرمایه که نفس شکل گیری وجودش سرکوب یک انقلاب بوده ، اکنون سرکوب انقلابی را بر عهده دارد که اساس وجود خودش را نشانه گرفته است. تنها بخاطر مسایل ایدئولوژی صدر اسلام نیست که این حکومت ضد زن است، بلکه ضد زن بودن آن پیش از هر چیز برای سرکوب انقلاب ۵۷ بود و این سرکوب برای سازمان دادن بهره کشی سرمایه داری است که معنی میدهد؛ جنبش زن زندگی آزادی به عنوان یک جنبش ضد تبعیض، به تبع آن اساسا سلطه سرمایه که رنگ اسلامی به خود گرفته است را هدف خود قرار داده است.
اگر راست افراطی سلطنت طلب، و غیر سلطنت طلب و سلطنت طلبان مشروطه خواه، اصلاح طلبان حکومتی، جمهوری خواهان و … به بن بست رسیده اند و هر اقدامشان به شکست منتهی میشود، تماما به این میگردد که این نیروها در پی حفظ اساس ساختار حاکم کنونی، یعنی بهره کشی از اکثریت جامعه هستند. آنهم جامعه ای که سالهاست شعارهای اصلیاش منزلت ، کرامت انسانی و آلترناتیو شورایی است. این واقعیت مهم را نیروها و جریاناتی نمی خواهند بپذیرند، برای همین به قول جناب درویش پور با شکل گرفتن جنبش زن زندگی آزادی غافلگیر میشوند. برای کسانی که عاملیت جنبش طبقه کارگر، یعنی کمونیسم را در تاریخ معاصر ایران ندید می گیرند و این ندید گرفتن عملی کاملا آگاهانه است، برای ایجاد سد در مقابل جنبش ضد سرمایه داری، که مهمترین تجلی آن، امروز خود را در انقلاب زن زندگی آزادی نشان میدهد.
انقلاب زن زندگی آزادی، ثمره و اوج مبارزاتی است که چهار دهه است بی وقفه علیه سلطه سیاه سرمایه اسلامی شده جریان داشته است. مبارزاتی که همان قشر خاکستری پیش بردند. پیش از آن هم به گواهی تاریخ معاصر ایران، جنبش چپ وسوسیالیستی جنبش معتبری بوده که از اجتماعیون و عامیون مشروطه، تا امروز کمونیسم کارگری نقش مهمی در تحولات ایران داشته اند. “نهادهای سنتی”، با وجود همه اختلافها با دولتهای حاکم، که برخی تنها “عاملیت” آنها را در تاریخ معاصرایران برسمیت میشناسند، تماما علیه این جنبش و در خدمت سلطه سرمایه داری در ایران بوده اند. انقلاب زن زندگی آزادی، به مثابه انقلابی علیه تبعیض هایی که نظام سرمایه داری حاکم طی صد سال گذشته بر جامعه ایران تحمیل کرده، جلوه ای دیگر از جنبش چپ و سوسیالیستی است. در یکسال گذشته بسیار کوشش کردند که دامنه این انقلاب را محدود کنند، و بعد از این هم تلاش خواهند کرد. این اما هیچی از اهمیت انقلاب زن زندگی آزادی کم نمی کند.
بر خلاف نظر چامسکی این انقلاب تنها “برای فراهم شدن شرایط حداقلی برای مشارکت آزاد در یک جامعه مشارکتی باز” نیست و برخلاف نظر مهرداد درویش پور این جنبش همگرایی خود را در میان نیروهای به شدت ارتجاعی جستجو نمی کند. بلکه این انقلاب توان و نیروی خود را از اعماق جامعه میگیرد که زیر سلطه نظام طبقاتی سرمایه داری حاکم، تمام کرامت انسانی خود را سرکوب شده می یابد. انقلاب زن زندگی آزادی چیزی مربوطه به گذشته نیست. انقلابی است جاری، که واقعا زیر و رو کننده است و موجبات رنسانس عظیمی در ایران و جهان خواهد شد. رنسانی که بار دیگر انسان مرکز توجه خواهد بود. اما این بار نه برای رسیدن به “حقوق فردی”، بلکه برای داشتن حقوق جمعی که هر انسانی بتواند مستقیما در سرنوشت خود مشارکت کند، و رهایی انسان به معنی واقعی رقم بخورد. و این تنها شانس بشریت است در روزگاری که نفس حیات کنونی زمین به شدت زیر سوال رفته است. یک زمانی گفتند “یا سوسیالیسم یا بربریت”، این اما با توجه به شرایط کنونی باید به “یا سوسیالیسم یا نابودی حیات” تغییر یابد.