دستمزد چیست؟ چگونه تعیین می شود؟ از کارل مارکس، مجموعه آثار ،ترجمه از کاظم نیکخواه
اگر از چند کارگر بپرسند: «چقدر دستمزد میگیرید؟»، یکی پاسخ میدهد: «روزی دو شیلینگ میگیرم» و امثال این. کارگران با توجه به شاخه های مختلف صنعتی که در آن مشغول به کار هستند، مبالغ مختلفی را که از کارفرمایان مربوطه برای انجام یک کار دریافت می نمایند، به عنوان مثال، برای بافتن یک یارد کتان، یا برای تنظیم یک صفحه در چاپخانه، در جواب شما ذکر می کنند. علیرغم تنوع جوابها، همه آنها بر یک نکته توافق دارند: دستمزد، مقدار پولی است که سرمایه دار برای زمان مشخص یا مقدار مشخصی از کار، می پردازد. در نتیجه، به نظر میرسد که سرمایهدار با پول، کار آنها را میخرد، و در ازای پول، کارگران، کار خود را به او میفروشند. اما این فقط یک توهم است. آنچه آنها در واقع در ازای پول به سرمایه دار می فروشند نیروی کارشان است. سرمایهدار این نیروی کار را برای یک روز، یک هفته، یک ماه و غیره میخرد و پس از خرید، با اجازه دادن به کارگر برای کار کردن در زمان معینی، آنرا به مصرف میرساند.
با همان مقدار پولی که سرمایه دار نیروی کار آنها را خریده است (مثلاً با دو شیلینگ) می توانست مقدار معینی شکر یا هر کالای دیگری بخرد. دو شیلینگ که سرمایه دار با آن ۲۰ پوند شکر خریده است، بهای ۲۰ پوند شکر است. دو شیلینگ که او با آن ۱۲ ساعت استفاده از نیروی کار خریده است نیز بهای ۱۲ ساعت کار است. پس نیروی کار یک کالاست، نه بیشتر و نه کمتر از شکر. اولی با ساعت و دیگری با ترازو اندازه گیری می شود. کالا یعنی نیروی کار کارگران با کالای سرمایه دار، با پول مبادله می شود، و علاوه بر این، این مبادله با نسبت معینی صورت می گیرد. فلان مقدار پول برای فلان مقدار استفاده از نیروی کار. برای ۱۲ ساعت بافندگی، دو شیلینگ. و آیا این دو شیلینگ، همه کالاهای دیگری را که می توانم به قیمت دو شیلینگ بخرم، نمایندگی نمیکند؟ بنابراین، در واقع، کارگر کالای خود، نیروی کار، را با کالاها، از هر نوع، و همچنین به نسبت معینی مبادله کرده است. سرمایه دار با دادن دو شیلینگ فلان مقدار گوشت، لباس، چوب، روشنایی و غیره در ازای کار روزانه به او داده است. بنابراین، دو شیلینگ بیانگر رابطه ای است که در آن نیروی کار با کالاهای دیگر مبادله می شود، یعنی ارزش مبادله نیروی کار. ارزش مبادله یک کالا که به پول تخمین زده می شود، قیمت آن نامیده می شود. بنابراین دستمزد فقط یک نام خاص برای قیمت نیروی کار است و معمولاً به آن قیمت کار می گویند. این نام ویژه ای برای قیمت این کالای خاص است که جز گوشت و خون انسان مخزن دیگری ندارد. بیایید هر کارگری را در نظر بگیریم. مثلا یک بافنده. سرمایه دار به او ماشین بافندگی و نخ می دهد. بافنده خودش را به کار میگیرد و نخ به پارچه تبدیل می شود. سرمایه دار پارچه را در اختیار می گیرد و مثلاً به ۲۰ شیلینگ می فروشد. آیا دستمزد بافنده سهمی از پارچه، از ۲۰ شیلینگ محصول کارش است؟ به هیچ وجه. مدتها قبل از فروش پارچه، شاید مدتها قبل از بافته شدن کامل، بافنده دستمزد خود را دریافت کرده است. بنابراین، سرمایه دار دستمزد را از پولی که از پارچه به دست می آورد، نمی پردازد، بلکه از پولی که از قبل در اختیار دارد، می پردازد. همانقدر که ماشین بافندگی و نخ محصول کار بافندهای است که کارفرما به او عرضه میکند، به همان اندازه کالاهایی که او در ازای کالای خود – نیروی کار – دریافت میکند، محصول کار خود اوست. این امکان وجود دارد که کارفرما اصلاً خریدار برای پارچه پیدا نکند. ممکن است با فروش آن حتی به اندازه مبلغ مزد را هم بدست نیاورد. یا ممکن است به نسبت دستمزد بافنده، آن را بسیار سودآور بفروشد. اما همه اینها به بافنده مربوط نمی شود. سرمایه دار با بخشی از ثروت موجود خود، از سرمایه خود، نیروی کار بافنده را دقیقاً به همان شیوه ای می خرد که با بخشی دیگر از ثروت خود، مواد خام – نخ – و ابزار و ماشین بافندگی را خریده است. پس از این که او این خریدها را انجام داد، در میان آنها نیروی کار لازم برای تولید پارچه ای نیز قرار دارد که او قرار است تولید کند، چرا که بافنده خوب ما نیز یکی از ابزارهای کار است و از این حیث با ماشین بافندگی همتراز است، و در محصول (پارچه) و یا در قیمت کالا سهمی بیش از ماشین بافندگی ندارد. بنابراین، دستمزد، سهم کارگر در کالاهای تولید شده توسط خودش نیست. دستمزد آن بخش از کالاهای فی الحال موجود است که سرمایه دار با آن مقدار معینی از نیروی کار مولد را می خرد. در نتیجه، نیروی کار کالایی است که صاحب آن، کارگر مزدبگیر، آن را به سرمایه دار می فروشد. چرا آن را می فروشد؟ برای اینکه زندگی کند.
اما به کار انداختن نیروی کار – یعنی کار – تبلور فعال نفس زندگی کارگر است. و این فعالیت زندگیش را برای تأمین وسایل زندگی به دیگری می فروشد. بنابراین، فعالیت – زندگی او تنها وسیله ای برای تأمین موجودیت خود اوست. او کار می کند تا شاید زنده بماند. او نفس کار را جزئی از زندگی خود نمی شمارد. بلکه این کار به معنای فدا کردن زندگی اوست. کالایی است که به حراج گذاشته است. بنابراین محصول فعالیت او هدف فعالیت او نیست. چیزی که او برای خود تولید می کند نه ابریشمی است که می بافد، نه طلایی است که از معدن بالا می کشد، نه کاخی است که می سازد. آنچه او برای خود تولید می کند دستمزد است. و ابریشم، طلا و قصر برای او فقط به مقدار معینی از لوازم زندگی، شاید به یک جلیقه نخی، به سکههای مسی، و به یک آلونک زیرزمینی تبدیل میشود. کارگری که ۱۲ ساعت میبافد، میریسد، دریل میکند، تراشکاری میکند، ساختمان میسازد، بیل می زند، سنگ میشکند، بار حمل میکند، و غیره – آیا این ۱۲ ساعت بافندگی، ریسندگی، دریل کردن، تراشکاری، ساختن، بیل زدن، سنگ شکستن، آیا از نظر او به عنوان بخشی از زندگی تلقی میشود؟ کاملا برعکس. زندگی برای او از جایی شروع می شود که این فعالیت متوقف میشود یعنی از لحظه ای که سر میز میخانه می نشیند، یا به رختخواب میرود. از طرف دیگر، این ۱۲ ساعت کار برای او معنایی مانند بافندگی، نخ ریسی، و دریل کردن و امثال اینها را ندارد، بلکه فقط به عنوان درآمدی تلقی میشود که او را قادر می سازد پشت میز میخانه بنشیند، یا روی تخت دراز بکشد. اگر هدف کرم ابریشم از تولید ابریشم این می بود که به عنوان کرم به حیات خود ادامه دهد، برای کارگر مزد بگیر هم همین مثال کاملا صادق است.
نیروی کار همیشه یک کالا (برای خرید و فروش) نبوده است. کار همیشه کار مزدی، یعنی کار آزاد نبوده است. برده نیروی کار خود را بیش از آن که گاو نیروی کار خود را به کشاورز میفروشد، به برده دار نمیفروخت. برده همراه با نیروی کارش یک بار برای همیشه به صاحبش فروخته می شد. او کالایی بود که می توانست از دست یک صاحب به صاحب دیگر برسد. او خودش یک کالا بود، اما نیروی کارش کالا نبود. رعیت نیز تنها بخشی از نیروی کار خود را می فروشد. او نیست که از صاحب زمین مزد می گیرد. بلکه مالک زمین است که از او خراج می گیرد. رعیت به زمین تعلق دارد و برای ارباب زمین ثمره آن را ارائه می دهد. اما کارگر آزاد، خود را می فروشد، آن هم به صورت ذره ذره. او ۸، ۱۰، ۱۲، ۱۵ ساعت از زندگی خود را، این روز و آن روز، به بالاترین قیمت پیشنهادی، به صاحب مواد خام، ابزار و وسایل زندگی – یعنی سرمایه دار – به حراج می گذارد. کارگر نه متعلق به مالک است و نه متعلق به زمین، بلکه هشت، ۱۰، ۱۲، ۱۵ ساعت از زندگی روزانه اش متعلق به هر کسی است که آنها را بخرد. کارگر هر چند وقت یک بار که بخواهد میتواند سرمایه داری را که خود را به او فروخته است، ترک کند، و سرمایه دار هر چند وقت یکبار که صلاح بداند ، به محض اینکه دیگر هیچ استفاده یا استفاده لازم از او نرسد، او را جواب میکند. اما کارگری که تنها منبع درآمدش فروش نیروی کارش است، نمیتواند کل طبقه خریداران، یعنی طبقه سرمایهدار را ترک کند، مگر اینکه از موجودیت خود دست بکشد. او متعلق به این یا آن سرمایه دار نیست، بلکه متعلق به طبقه سرمایه دار است. و این اختیار را دارد که از میان این طبقه یعنی طبقه سرمایه دار، خریدار خود را پیدا کند. در ادامه قبل از ورود دقیقتر به رابطه سرمایه با کار مزدی، کلیترین شرایطی را که در تعیین دستمزد مورد توجه قرار میگیرند به اختصار ارائه خواهیم کرد. همانطور که دیدیم، دستمزدا قیمت یک کالای خاص، یعنی نیروی کار است. بنابراین، دستمزد توسط همان قوانینی تعیین می شود که قیمت هر کالای دیگری تعیین میشود. حال سوال این است که قیمت یک کالا چگونه تعیین می