رابطه کار مزدی با سرمایه، از مجموعه آثار کارل مارکس

#کارگر_کمونیست #نشریه_کارگری_حزب

مندرج در کارگر کمونیست ۸۴۶

مترجم کاظم نیکخواه

(توضیح مترجم: در شماره ۸۴۴ کارگر کمونیست دومین بخش از ترجمه بحث مارکس تحت عنوان کار مزدی و سرمایه  در مورد نحوه تعیین ارزش کالا و همچنین ارزش نیروی کار ارائه دادیم. اینجا در قسمت سوم، ادامه بحث را ملاحظه میکنید که از روزنه دستمزد و سرمایه به نحو موجزی به رابطه کارگر و سرمایه دار می پردازد و آنرا موشکافی میکند.)

در مبادله بین سرمایه دار و کارگر مزدبگیر چه اتفاقی می افتد؟  کارگر در ازای نیروی کار خود وسایلی برای بقای خود دریافت می کند. سرمایه دار در ازای تامین وسایل بقای کارگر، کار، یعنی فعالیت تولیدی کارگر، نیروی تولید کننده ای را دریافت می کند که به وسیله آن کارگر نه تنها آنچه را که مصرف می کند جایگزین میسازد، بلکه به کار فی الحال انباشته شده (مواد اولیه- مترجم) ارزشی بیش از آنچه قبلاً داشته است می دهد. کارگر بخشی از وسائل فی الحال موجود امرار معاش را از سرمایه دار دریافت میکند. این وسایل امرار معاش برای چه منظوری به او خدمت میکنند؟ برای مصرف مستقیم و فوری. اما به محض اینکه من وسایل امرار معاش را مصرف میکنم، آنها به نحو غیرقابل برگشتی برای من از دست می‌روند، مگر اینکه فرصت زمانی ای را که این وسائل بقا، برای زندگی به من میدهند باز هم با کار خود برای تولید وسایل معیشت جدید، برای خلق ارزش‌های جدید به‌جای ارزش‌های از دست رفته، استفاده کنم. اما همین مصرف شرافتمندانه نیروی بازتولیدی، آن چیزی است که  کارگر در ازای دریافت وسایل بقای خود به سرمایه دار تسلیم می کند. در نتیجه، او این زمان را برای خود از دست داده است.

اجازه دهید مثالی بزنیم. به ازای یک شیلینگ، یک کارگر تمام روز را در مزارع یک ​​مزرعه دار کار می‌کند و بدین ترتیب دو شیلینگ را به او بازمیگرداند. مزرعه دار نه تنها ارزشی را که به کارگر روزمزد داده است جایگزین می کند، بلکه آن را دو برابر کرده است. بنابراین، او یک شیلینگ را که به کارگر روزمزد داده بود، به شیوه ای بارآور و مولد مصرف کرده است. او به ازای یک شیلینگ، نیروی کار کارگر روزمزد را خریده است، که از خاک دو برابر ارزش تولید می کند، و از یک شیلینگ دو شیلینگ میسازد. برعکس، کارگر روزمزد به جای نیروی تولیدی خود، که نتایج آن را به مزرعه دار تسلیم کرده است، یک شیلینگ دریافت می کند که آن را با وسایل امرار معاش مبادله می کند که کم و بیش سریعا مصرف می نماید. بنابراین، یک شیلینگ به شیوه ای مضاعف مصرف شده است – برای سرمایه دار به شیوه ای بارور، زیرا با نیروی کار مبادله شده است که دو شیلینگ به بار آورده است. برای کارگر به شیوه ای غیر ‌مولد، زیرا با وسایل معیشتی مبادله شده است که برای همیشه از دست می‌رود و تنها با تکرار همان معامله با مزرعه دار می‌تواند ارزش آن را دوباره به دست آورد.

بنابراین سرمایه مستلزم کار مزدی است، و کار مزدی مستلزم سرمایه است. آنها یکدیگر را مشروط میکنند. هر کدام به دیگری موجودیت می بخشد. آیا کارگر کارخانه پنبه فقط پنبه تولید می کند؟ نه او سرمایه تولید می کند. او ارزش هایی را تولید می کند که از نو به کار او فرمان می راند و به وسیله آن ارزش های جدیدی خلق می کند. سرمایه تنها با مبادله خود با نیروی کار، با فراخوان کار مزدی به زندگی، می تواند خود را تکثیر کند. نیروی کار کارگر مزدی تنها با افزایش سرمایه، با تقویت همان قدرتی که برده اش است، می تواند خود را با سرمایه مبادله کند. بنابراین، افزایش سرمایه، افزایش پرولتاریا، یعنی طبقه کارگر است. و بر این اساس است که بورژوازی و اقتصاددانان آن معتقدند که منافع سرمایه دار و کارگر یکی است. و در واقع همینطور است! کارگر اگر سرمایه او را به کار نگیرد از بین می رود. سرمایه نیز اگر نیروی کار را که برای استثمار باید آن را بخرد، استثمار نکند، نابود میشود. هر چه سرمایه تولیدی – سرمایه مولد – سریعتر افزایش یابد، صنعت رونق بیشتری داشته باشد، بورژوازی خود را غنی تر کند، کسب و کار بهتر می شود، سرمایه دار به تعداد بیشتری کارگر نیاز دارد، و کارگر خود را به قیمت بیشتری میفروشد. بنابراین، سریعترین رشد ممکن سرمایه مولد، شرط ضروری برای زندگی قابل تحمل برای کارگر است.

اما رشد سرمایه مولد به چه معناست؟ رشد قدرت کار انباشته بر کار زنده؛ رشد حاکمیت بورژوازی بر طبقه کارگر. هنگامی که کار مزدی ثروتی بیگانه را که بر خودش مسلط است، نیرویی که با او دشمنی دارد، یعنی سرمایه را تولید میکند، ابزار اشتغال آن – یعنی وسایل امرار معاش – به سوی او سرازیر می شود، اما به شرطی که دوباره بخشی از سرمایه شود، یعنی باز تبدیل به اهرمی شود که به وسیلیه آن سرمایه به یک حرکت گسترش یابنده رانده شود. اینکه گفته شود منافع سرمایه و منافع کارگران یکسان است، فقط به این دلالت دارد: سرمایه و کار مزدی دو طرف یک رابطه واحد هستند. هرکدام دیگری را به همان نحوی که صراف و قرض گیرنده همدیگر را مشروط می کنند، مشروط می کند. تا زمانی که کارگر مزدبگیر کارگر مزدبگیر باقی بماند، سهم او به سرمایه وابسته است. این تمام میزان منافع مشترک کذایی بین کارگر و سرمایه دار است. اگر سرمایه رشد کند، توده کار مزدی افزایش یابد، تعداد کارگران مزدبگیر افزایش می یابد. در یک کلام، سیطره سرمایه بر تعداد بیشتری از افراد گسترش می یابد.

اجازه دهید مطلوب ترین حالت را فرض کنیم: اگر سرمایه مولد رشد کند، تقاضا برای کار افزایش می یابد. بنابراین قیمت نیروی کار و دستمزد را افزایش می دهد. یک خانه ممکن است بزرگ یا کوچک باشد، اما تا زمانی که خانه های همسایه نیز کوچک باشند، تمام نیازهای اجتماعی برای سکونت را برآورده می کند. اما همین که در کنار خانه کوچک قصری برپا شود، خانه کوچک به یک کلبه فقیرانه تبدیل می شود. خانه کوچک اکنون مشخص کننده اینست که صاحب خانه اش اصلاً موقعیت اجتماعی قابل توجهی ندارد یا موقعیت بسیار نازلی دارد. و هر چقدر هم که در جریان رشد شهرنشینی این خانه بهبود یابد، اگر قصر همسایه به همان اندازه یا احیانا بیشتر بالا برود، ساکن خانه کوچک همچنان خود را در موقعیتی ناراحت تر، ناراضی‌تر، و در چهار دیواری تنگ‌تری می‌بیند. افزایش قابل ملاحظه دستمزدها مستلزم رشد سریع سرمایه مولد است. رشد سریع سرمایه مولد به همان اندازه رشد سریع ثروت، تجمل، نیازهای اجتماعی و لذت های اجتماعی را به دنبال دارد. بنابراین، اگرچه لذت‌های کارگر افزایش یافته است، اما رضایت اجتماعی آنها در مقایسه با لذت‌های فزاینده سرمایه‌دار، که برای کارگر غیرقابل دسترس است، در مقایسه با مرحله توسعه جامعه به طور کلی، کاهش یافته است. خواسته‌ها و لذت‌های ما در جامعه ریشه دارند. بنابراین ما آنها را در ارتباط با جامعه می سنجیم. نه در رابطه با چیزهایی که برای ارضا استفاده میشود. آنها از آنجایی که ماهیت اجتماعی دارند، ماهیتا نسبی هستند.

اما دستمزدها صرفاً با مجموع کالاهایی که ممکن است با آنها مبادله شوند تعیین نمی شوند. عوامل دیگری نیز وارد مساله می شوند. آنچه کارگران مستقیماً برای نیروی کار خود دریافت می کنند، مبلغ معینی از پول است. آیا دستمزدها صرفاً با این قیمت پولی تعیین می شود؟ در قرن شانزدهم، گردش طلا و نقره در اروپا در نتیجه کشف معادن غنی تر و آسان تر در آمریکا افزایش یافت. بنابراین ارزش طلا و نقره نسبت به سایر کالاها کاهش یافت. کارگران همان مقدار سکه نقره را برای نیروی کار خود دریافت میکردند. قیمت پولی کار آنها ثابت بود، با این حال دستمزد آنها کاهش یافته بود، زیرا در ازای همان مقدار نقره، مقدار کمتری از کالاهای دیگر به دست می آوردند. این یکی از شرایطی بود که باعث رشد سرمایه و عروج بورژوازی در قرن هجدهم شد. اجازه دهید یک مورد دیگر را در نظر بگیریم. در زمستان ۱۸۴۷، در نتیجه محصول بد، قیمت ضروری ترین وسایل زندگی – غلات، گوشت، کره، پنیر و غیره- به شدت افزایش یافت. فرض کنیم که کارگران همچنان همان مقدار پول را برای نیروی کار خود دریافت می کردند. آیا دستمزد آنها کاهش نیافته است؟ مطمئنا! با همان مقدار پول آنها مقدار کمتری نان، گوشت و غیره دریافت می کردند. دستمزدشان کاهش یافت، نه به این دلیل که ارزش نقره کمتر شده بود، بلکه به این دلیل که ارزش وسایل زندگی افزایش یافته بود.

بالاخره فرض کنیم که قیمت پولی نیروی کار ثابت می ماند، در حالی که قیمت همه کالاهای کشاورزی و تولیدی به دلیل استفاده از ماشین آلات جدید، فصول مناسب و غیره افت کرده است. کارگران اکنون می توانستند با همان پول کالاهای بیشتری از هر نوع را بخرند.  بنابرین دستمزد آنها صرفا به این دلیل که ارزش پولی آن تغییر نکرده، افزایش یافته است. بنابراین، قیمت پولی نیروی کار، دستمزدهای اسمی، با دستمزدهای حقیقی یا واقعی – یعنی با مقدار کالاهایی که عملاً در ازای دستمزد داده می شود، منطبق نیست. اگر از افزایش یا کاهش دستمزدها صحبت می کنیم، باید نه تنها قیمت پولی نیروی کار، دستمزدهای اسمی، بلکه دستمزدهای واقعی را نیز در نظر داشته باشیم. اما نه دستمزد اسمی – یعنی مقدار پولی که کارگر خود را در ازای آن به سرمایه دار می فروشد – و نه دستمزد واقعی – یعنی مقدار کالایی که او می تواند با این پول بخرد – روابطی را که در این اصطلاح درک می شود توضیح نمیدهد. دستمزدها بیش از هر چیز با روابط آنها با دستاورد سرمایه دار، با سود سرمایه دار تعیین می شود. به عبارت دیگر، دستمزد یک کمیت نسبی است. دستمزد واقعی قیمت نیروی کار را در رابطه با قیمت کالاها بیان می کند.و دستمزد نسبی از طرف دیگر، سهم کار فوری را در ارزشی که جدیداً توسط آن ایجاد می‌شود، در رابطه با سهمی که به کار انباشته، یعنی سرمایه تعلق می‌گیرد، بیان می‌کند…

ادامه دارد..

 

#کارگر_کمونیست #نشریه_کارگری_حزب