سناریو را این بار کمونیستها می نویسند-یاشار سهندی
رسم است که در فضای انقلابی شور و هیجان، “آتش و نور” حاکم باشد. باید هم اینچنین باشد؛ چرا که زمانه ای است که توده مردم خود را می یابند. کارهایی میکنند که تا یکماه یا حتی یک هفته قبلش تصورش هم ممکن نبود.
همه “ناظران”، جامعه شناسان”، “مفسران” ریز و درشت از جامعه تصویری میدهند که هر فرد به اراده خودش در جامعه، فقط در پی روزی خویش است به هر قیمتی، نه اسیر مناسباتی که خارج از اراده اوست؛ مناسباتی که بردگی اکثریت جامعه را پدید آورده. اما یکباره جامعه چون تن واحدی عمل میکند و چنان نیروی مهیبی پدید می آید که بیشتر به “معجزه” می ماند و علیه مناسبات حاکم می شورد. تصور “معجزه” مانند را همان کارشناسان نظم حاکم می سازند تا توده شکل دهنده آنرا، نه بازیساز، در بهترین حالت بازیگر صحنه جلوه دهند. آنچه ایشان سعی دارند بخورد جامعه دهند این است که تغییر و تحول در یک جامعه نتیجه زد و بند جناحهای حاکم و “تصمیم سازان” در پشت پرده است نه اراده توده مردم.
در تاریخ اما ثبت است رژیم های خودکامه ای که چندین و چند سال جامعه را به صلابه کشیده بودند در عرض ۱۸ روز سرنگون شدند، مانند رژیم حسنی مبارک در مصر. هستند خاندان سلطنتی ای که قرنها دوام آورده بودند و در عرض ۸ روز سرنگون شده اند. مثالش خاندان تزار در روسیه است. به قول لنین ” در طبیعت و تاریخ معجزه ای روی نمی دهد، ولی هر پیچ شدید تاریخ و از جمله هر انقلابی چنان پر مضمون میشود و با طرزی ناگهانی و مخصوص بخود شکلهایی از مبارزه را چنان با یکدیگر توام میکند و بین نیروهای مبارز چنان مناسباتی بوجود می آود که ناگزیر به نظر یک شخص عامی معجزه می آید.”
در دو ماه گذشته در ایران بار دیگر، برای بار سوم طی کمی بیشتر از یک قرن، ظاهرا به طرز ناگهانی به انقلاب پا گذاشته است. یکبار برای ایجاد عدلیه و مشروطیت برای گذر از استبداد سلطنت فئودالی، بار دوم بر علیه سلطنت بورژوایی برای رسیدن به آزادی برابری. و سومین بار، که در متن آن هستیم برای رسیدن به همه آزادی و برابری و گذر کامل از سرمایه داری است. این انقلاب با شعار زن زندگی آزادی به سرعت باورنکردنی شکل جهانی گرفته که میرود سرآمد انقلابهای جهان تاکنونی جهان شود.
در هر سه این انقلابها طبقه کارگر حضور داشته است.. اولی همزمان بوده با شکل گیری این طبقه، در دومی طبقه کارگر با حضور قدرتمندش کمر رژیم سلطنتی سرمایه را شکاند و در سومی طبقه کارگر بویژه با مبارزات گسترده چند ساله اخیرش خود نقش مهمی در کشیده شدن اوضاع به شرایط انقلابی امروز و گفتمان های رادیکال و انسانی آن داشته است و امروز در موقعیتی قرار دارد که با حضورش میتواند سرانجامی به تحولات یکصد ساله اخیر جامعه ایران بدهد.
بسیاری از انقلابات با نام سالهای وقوع آن یا محل وقوع آن شناخته میشوند که چیز زیادی در مورد آن نمی گوید. انقلاب جاری در ایران اما از همان ابتدا با نام زن عجین شده است و “انقلاب زنانه” نام گرفته است و همگی انقلابات، با هر نامی بر بستر مبارزه طبقاتی شکل گرفته است.
“خصلت زنانه انقلاب”، نافی کشمکش طبقاتی نیست، قرار نیست و قرار نبوده که هر تحول انقلابی با شعار مشخص طبقاتی مانند “حکومت کارگری” شکل بگیرد. نمونه بارز آن شعار اصلی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه نان، صلح، آزادی است که ظاهرا کمترین نشان طبقاتی میتوان در آن نشانه گرفت. اما همانقدر این شعار بیانگر مبارزه طبقاتی بود که شعار زن زندگی آزادی در ایران امروز هست. چون نان و صلح و آزادی را بورژوازی نمی توانست تامین کند و نکرد که لنین پایان مرحله بورژوایی انقلاب آنزمان را اعلام داشت. سه مولفه شعار انقلاب ایران در قرن بیست و یکم را هم بورژوازی نمی تواند تامین کند به دلایل کاملا روشن طبقاتی. چون سلطه طبقاتی بورژوازی با لگد مال کردن هر سه مولفه این شعار ممکن است.
لنین برای اینکه نشان دهد معجزه ای رخ نداده، در یادداشتهای خویش به تحولات بی وقفه ای که از انقلاب ۱۹۰۵ شروع و منجر به انقلاب ۱۹۱۷ گردید تاکید میکند؛ و نشان میدهد چگونه طی این مدت جامعه روسیه شخم زده شده است. طی چهار دهه گذشته در ایران نیز جامعه عمیقا شخم خورده است. و باید تاکید کرد تنها به این چهار دهه اخیر هم منحصر نمی شود، بلکه در یک قرن گذشته تحولات فراوانی جامعه ایران را زیر و رو کرده است.
در بطن این تحولات و همراه با شکل گیری طبقه کارگر و دو قطبی شدن کامل جامعه به کار و سرمایه، همانطور که سرمایه لازم ندید از صفر شروع کند، طبقه کارگر هم از صفر شروع نکرد. ابتدا به ساکن با سوسیالیسم و خیلی سریع با بلشویسم و لنین آغاز کرد. کشمکش طبقاتی در تبلور سیاسی خود، در نبرد بی وقفه کمونیستها و حکومتهای دیکتاتوری سرمایه خود را نشان داده.
اگر لنین در آنزمان با منشویکهایی روبرو بود که معتقد بودند تاریخا نوبت طبقه کارگر و کمونیستها نیست. در ایران نیز با چپ هایی روبرو هستیم که در حرف و به ظاهر میگویند تاریخا نوبت کارگران است. اما چه باید کرد با طبقه کارگری که حضور ندارد!
اینکه در شرایط کنونی شاهد اعتصابات سراسری نیستیم یک چیز است، اینکه تحولات جاری نتیجه مبارزه مستقیم کارگران بوده چیزی دیگری است. این چپ که خیلی هم خودش را متخصص طبقه کارگر و جنبش کارگری میداند و در پرتو این تخصص من درآوردی، تا توانسته در تمام این سالها تو سر کارگر زده که مبارزات کارگر تدافعی است، یا اینکه تشکل مستقل ندارد پس به جایی نمی رسد، هنوز مانده است و سندیکا خوب است یا شورا! جدیدا تهدید می کنند در صورت شکست خیزش کنونی آنوقت کارگر دیگر نمی تواند حمایت بقیه جامعه را داشته باشد و در صورت پیروزی به کارگر خواهند گفت در جریان خیزش کجا بودی؟ چرا اعتصاب نکردی!؟
این جنابان اذعان میکنند بهرحال جوانان طبقه کارگر در مبارزات خیابانی حضور دارند. با آمار و ارقام هم ثابت میکنند که اکثریت دانشجویان و دانش آموزان فرزندان کارگران هستند. اما یک جورهایی مانند سال ۸۸ انتظار دارند که کارگران با بنر مُعرِف صنعت و صنف و کارخانه خود حضور داشته باشد، و در شرایط کنونی حتما به شکل اعتصاب.
تا آنجا که به توده کارگران در محیط کار مربوط است، خیلی سریع تر از انتظارها، کارگران پیمانی شرکت نفت با شعار مرگ بر دیکتاتور اعتصاب کردند که با سرکوب شدیدی روبرو شده. اما مبارزات خاموش نشده و شاهد تحولاتی در این زمینه هستیم. ولی صحبت اصلی و نکته مهم اینجاست که جامعه تشنه حضور کارگران به شکل طبقه است. اینکه جامعه انتظار دارد کارگران دست به اعتصاب بزنند نشانه مهمی است که واقفند بدون توقف چرخهای تولید توسط کارگران مبارزات جاری نقص مهمی دارد و نیز مهمتر اینکه نشان میدهد که جامعه به موقعیت طبقاتی طبقه کارگر واقف است که منتظر چنین اقدامی است.
طبعا یک بحث مهم در این میان حضور جنبش مشخص کارگری و اعتصابات سراسری کارگری است. هر چه اعتراضات خیابانی توده ای تر و اجتماعی تر میشود توازن قوا برای به میدان آمدن قدرتمند کارگران در شکل اعتصابات سراسری فراهم تر میشود و ما شاهد این هستیم که همراه با اعتراضات خیابانی در اینجا و آنجا شاهد این هستیم که کارگران دارند به میدان می آیند و دست به اعتراض میزنند. ضمن اینکه ممکن است شرایط با سرعتی جلو برود که جنبش کارگری با اعتراضاتش مستقیم به خیابان وصل شود و این جامعه با قدرت بسوی انقلاب و فلج کامل حکومت و سرنگونی میرود.
اما نکته مهمی که انکار میشود این است که نمایندگان سیاسی طبقه کارگر، یعنی کمونیستها در بطن مبارزه هستند. این بخش از طبقه کارگر طی چهار دهه گذشته توانسته اند خود را متحزب کنند و برنامه عملی خود را برای اداره جامعه برای برخوردار بودن از یک زندگی انسانی فرموله کنند، به جنگ نظری وسیعی علیه ایدئولوژی حاکم دست زده اند. و اکنون هم خود را آماده به دست گرفتن قدرت می یابند. اگر امروز رهایی کامل زنان وبرابری کامل زن و مرد مطرح است، اگر جنبشی قوی علیه اعدام شکل گرفته است، اگر حقوق کودک جز اولویتهای اول جامعه شده، اگر جنبشی پرقدرت علیه مذهب شکل گرفته، اگر آزادی بیان بی قید وشرط در این جامعه مطرح است، اگر رفاه کامل معیشتی به خواسته اصلی کارگران تبدیل شده، اگر هویت انسانی مسئله جامعه شده، اگر اداره شورایی جامعه آلترناتیو شده و … همه نتیجه مبارزات نمایندگان سیاسی طبقه کارگر یعنی کمونیستهای متشکل در حزب کمونیست کارگری ممکن شده است. اگر متخصصین خود خوانده جنبش کارگری خود را نماینده سیاسی کارگران و جزو طبقه کارگر نمیدانند مشکل خودشان هستند. اما برای کمونیستهای کارگری عکس قضیه صادق است و بخوبی واقفند چه وظیفه مهمی تاریخی پیش رویشان است.
تحولات بگونه ای است که ممکن است هر اتفاقی در روزهای پیش رو منجر به سقوط جمهوری اسلامی شود یا شهرهایی به دست مردم بیفتد پیش از آنکه طبقه کارگر دست به اعتصاب سراسری بزنند. ما کمونیستها باید آماده باشیم بعنوان نماینده طبقه کارگر یک پای مهم بدست گرفتن قدرت سیاسی باشیم. بی شک در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی طبقه کارگر به شکل توده ای در صحنه نیز حضور خواهد داشت. همانطور که بقول لنین “کارگران و دهقانان در لباس مبدل سربازان” در فردای سقوط تزار در فوریه ۱۹۱۷حضور داشتند و بلشویکها و لنین به خوبی و درستی از این موقعیت سود بردند.
تاریخ نیاز به معجزه ندارد، به انسانهای نیاز دارد که آگاهانه اراده کرده اند که بازیساز باشند نه صرفا بازیگر. سناریو را این بار کمونیستها به اعتبار وجود طبقه کارگر میتوانند بنویسند.