نگاه طبقاتیِ “باورمندان” به نظام طبقاتی- یاشار سهندی
جلال ایجادی جامعه شناس و پژهشگر ساکن فرانسه، در مقاله مفصل به “بررسی جنبش کارگری با انقلاب مهسا “پرداخته است. تورج اتابکی پژوهشگر ارشد ساکن هلند، با آصف بیات جامعه شناس ساکن امریکا، به مصاحبه نشسته و در جستجوی طبقه کارگر به ” طبقه، بهار عربی و جنبش زن زندگی آزادی” پرداخته اند. محمد مالجو اقتصاددان ساکن ایران، به پژوهش در نقش “مستمندترین مستمندان” در تاریخ معاصر، بخصوص در دو برهه خاص و به نقش ایشان در تحولات اجتماعی پرداخته است. مهرداد درویش پور، جامعه شناس ساکن سوئد، از “منظر جامعه شناسی به “امنیت سازی” پرداخته و از “منظر سیاسی” راه حل ارائه داده است. محمد رضا نیکفر، پژوهشگر فلسفه ساکن آلمان به این پرداخته است که حاکمان دروغگو نیستند بلکه یاوه می گویند و به اختلاف بین دروغ و یاوه و اختلاط پرداخته است و تاکید میکند:” شر ابتذال با شر یاوه ترکیب شده است.” حال دانستن این امر چقدر گره از کار ما در این برهه از زمان می گشاید، معلوم نیست!…؛ بیات، اتابکی، مالجو ، ایجادی و درویش پور و نیکفر….، یک نام هستند که پشت سر “باور” آنها منافع یک طبقه خوابیده است. هر چند خود اصلا چنین چیزی را قبول ندارند و یک جورهای توهین به خود تلقی میکنند. این نگاه به جامعه که منافع طبقاتی نقش اصلی را در تحولات جامعه دارد، نگاه “ایدئولوژیک” میشمارند و این نگاه از پیش محکوم است!
بر واژه “ایدئولوژیک” بخصوص آنجا که با “تعصبات ایدئولوژیک” همراه میشمارند، چنان بار گناهی سوار کرده اند که هر کس در این روزگار میخواهد حرف بزند پیش از هر چیز باید خود را از این گناه تبرئه کند! “به باور من” ، “از منظر من”، واژه هایی ظاهرا خیلی دموکراتیک هستند که ایشان در کاربرد آنها دریغ نمی کنند، و این نه صرفا برای خوش آهنگ بودن ترکیب این واژه ها، بلکه یک نوع پست مدرنیسم پشت اینها خوابیده است که ظاهرا هرکسی، برای خودش باوری دارد و هیچ ربطی هم به طبقه و کشمکش طبقاتی ندارد؛ و من شنونده ( بخصوص کمونیست) میتوانم باور و منظر ایشان را قبول کنم یا نکنم، اما از پیش محکوم هستم چون یک کمونیست هستم که به نقش طبقه کارگر و کشمکش طبقاتی در تحولات اجتماعی” باور” دارم و این یعنی “ایدئولوژی زده!”
ایشان میتوانند از هابسبام و هانا آرنت و آن فیلسوفی که در خدمت فاشیسم هیتلری بود و کل فیلسوفان مکتب فرانکفورت و بسیاران دیگر از همین دست نقل قول بیاورند، و این اصلا ایدئولوژیک نیست!؛ اما اگر شما از قول مارکس و انگلس و لنین، روزا لوکزامبورگ یا پلخانف و بسیارانی دیگر حرفی را بزنید یا “باور” خود را تشریح کنید محکومید! چون این دومیها خیلی صادق و صریح هستند و تاکید میکنند مسئله بر سر تغییر جهان است و آن اولی ها نه؛ در بهترین حالت ایشان تفسیری از جهان کنونی ارائه دادند، نظامی که با همین دست فرمان بنا به گفته خودشان تا چند دهه دیگر میتواند حیات کنونی زمین را با تهدید بسیار جدی روبرو کنند. آن دومیها محکومند، چون در قرن بیستم یک کسانی نظام کارمزدی را تحت نام کمونیسم و مارکسیسم به خشونت بارترین شکل ممکن بر بخشی از جهان مسلط کردند.
در بخشهای دیگر جهان دیکتاتوریهای بسیار خشن تحت حمایت دولتهای “جهان آزاد”، نظام ستمگر سرمایه داری را توسعه دادند. این را میتوانند توجیه کنند که “دیکتاتورهای مصلحی” بودند فوقش یک کم خشن بودند! ( نمونه ایرانی اش، خاندان پهلوی)، اما “نظامهای تمامیت خواه” را چون میشود مارکس و کمونیسم را تحقیر کرد شایسته هیچ تعریف و تمجیدی نیستند، در صورتی که با معیارهایی که دیکتاتورهای مصلح را توجیه میکنند، دیکتاتوریهایی که با نام کمونیسم حاکم بودند شایسته تمجید هستند چرا که به نوعی “دولت مدرن” را بر جوامعی حاکم کردند.
درنزد خود، ایشان خود را پژوهشگرانی می بینند بر فراز جامعه، “در پی تحقیقات خود” خیر و صلاح جامعه را شناخته اند و آنرا هم ارائه میدهند در عین حالی که سعی دارند نشان دهند نسخه ای برای جامعه نمی پیچند، اینکار را زشت تعبیر میکنند، اما وقتی باورشان را ارائه میدهند و نتیجه “تحقیقات” خود را منتشر میکنند، نتیجه این میشود مثلا “کنش فرهنگ سیاسی” مهمتر از “کنش طبقاتی “است. از “منظر” ایشان طبقه مهم است ( مشخصا در رابطه با طبقه کارگر)، اما چیزی است در حد “هویتهای گوناگون ایرانیان”؛ و حتما یادشان است که به مارکس یک نیشی هم بزنند که با تحلیل جامعه طبقاتی کنونی ثابت کرد طبقه کارگر گورکن نظامی است که ایشان به توجیه آن مشغول هستند. اما این را به رسالت پیامبرگونه ارتقا نداد، آنگونه که این پژوهشگران سعی دارند القا کنند.. این “باورها”، و “از این منظر” به جامعه نگاه کردن، چه خوششان بیایید چه نه، در خدمت طبقه ای است که یک نفر از آن طبقه میتواند سرنوشت ده ها هزار نفر را از این رو به آن رو کند، به تعبیر خود ایشان از طبقه متوسط به سوی طبقه متوسط فقیر براند. نمونه جهانی و بِرند این روزها که بسیار سر وصدا پیدا کرده “ایلان ماسک” است. او میتواند شخصا یک موسسه را با تمام “کارکنان” آن بخرد و سرنوشت آنها یک شبه تغییر کند. میتوانند “صاحبان سرمایه” در جزیره خوش و آب هوا، ضمن گذراندن اوقات خوش و لب تر کردن و قایق رانی در آبهای زلال اقیانوس ( آنجا که هنوز آلودگی های صنعتی که نتیجه کارکرد نظام سرمایه داری است به این آبها نرسیده) از گرمای آتش همدیگر لذت ببرند و عقل هایشان را روی هم بریزند که به “سود” برسند؛ یا میتواند یک حکومت، مانند جمهوری اسلامی، یک قانون یا طرح پنج ساله را به اسم توسعه تصویب و جاری کند، که موجب سیه روزی بیشتر توده مردم شود، یا جایی مانند فرانسه تصمیم یک شخص یا یک کابینه (اکنون ماکرون) سرنوشت میلیونها آدم را به سوی بدبختی سوق دهد.
به باور برخی، که اسامی برخی شان را آوردیم ( باید تاکید کنیم هیچ پدر کشتگی ای با این اشخاص نداریم!)، این تصمیمات خانمان برانداز اصلا طبقاتی نیست بلکه گویا “تصمیمات ضروری تصمیم سازان” اعم از “کاربلد” ( مانند ماکرون در فرانسه) و “ناکارآمد” ( مورد آخوند در ایران) است. آنکه در نیجر کودتا میکند و آنکه در افغانستان طالبان را بر سریر قدرت بر میگرداند، راست افراطی که وعده بازگشت نازیسم را به اشکال مختلف میدهد، اینها نه روند دموکراتیک یا اختلال در این روند، بلکه نیاز یک طبقه جهانی به اسم سرمایه دار است که هر روز بیشتر از دیروز زندگی توده مردم را در سراسر کره زمین به نابودی سوق میدهد. اما وقتی اینگونه از جهان بگوید، نگاه شما میشود “تعصب ایدئولوژیکی” اما آنکه این شرایط ضد انسانی را توجیه میکند، نگاه او میشود از “منظر جامعه شناسی”؛ پای همه “اندیشمندان” از افلاطون تا امیل دورکیم را وسط میکشند تا ثابت کنند دنیای امروز جای خوبی است اما بد اداره میشود!
تعریف طبقه، اینکه طبقه به عنوان پرولتاریا دیگر وجود خارجی ندارد یا نقشش کمرنگ شده است بحثی است که امیدواریم در فرصتی دیگر به آن بپردازیم. هر چقدر “باورمندان” به نظام طبقاتی به عبث تلاش کنند تا ثابت کنند کشمکش طبقاتی به تاریخ پیوسته است، اما این پا تو یک کفش کردن بر انکار واقعیتهای جامعه، نشانگر این است که طبقه و مبارزه طبقاتی مانند “دیگر هویتهای ایرانیان” نیست بلکه بیش از هر چیز نشان میدهد حق با مارکس بود که سرنوشت جوامع را کشمکش طبقاتی تعیین میکند. و آنچه در جریان است چیزی جز این نیست.