قیمت کالاها و دستمزد برگرفته از مجموعه آثار مارکس، کار مزدی و سرمایه، ترجمه: کاظم نیکخواه

#کارگر_کمونیست #نشریه_کارگری_حزب

مندرج در کارگر کمونیست ۸۴۴

توضیح مترجم: در بخش قبلی (کارگر کمونیست شماره..) ترجمه بحثی از مارکس در مورد دستمزد را ارائه دادیم که به روشنی توضیح میداد که نیروی کار یک کالاست و دستمزد، در واقع قیمت این کالاست. بنابرین سوالی که پیش روی ما قرار گرفت این بود که اگر دستمزد، قیمت کالایی به نام نیروی کار است، پس قیمت کالا چگونه تعیین میشود؟ در نوشته ای که ملاحظه میکنید، مارکس این سوال را موشکافی میکند و نهایتا نشان میدهد که دستمزد  چگونه تعیین میشود:

قیمت یک کالا با چه چیزی تعیین می شود؟

با رقابت بین خریداران و فروشندگان، با رابطه تقاضا با عرضه، با ارائه و قیمت پیشنهادی. رقابتی که در آن قیمت یک کالا تعیین می شود سه جانبه است. هر کالای واحدی توسط فروشندگان مختلف برای فروش عرضه می شود. هر کس کالاهایی با همان کیفیت را ارزان‌تر بفروشد، مطمئناً فروشندگان دیگر را از میدان بیرون می‌کشد و بزرگترین بازار را برای خود تضمین می‌کند. بنابراین فروشندگان برای فروش، برای بازار، با یکدیگر می جنگند. هر یک از آنها مایل است بفروشد، و تا حد امکان بفروشد، و در صورت امکان به تنهایی و با کنار زدن فروشندگان دیگر بفروشد. هر کدام ارزان تر از دیگری به فروش می رسد. بنابراین رقابتی بین فروشندگان رخ می دهد که قیمت کالاهای عرضه شده توسط آنها را کاهش می دهد.

اما رقابت بین خریداران نیز وجود دارد. این امر باعث افزایش قیمت کالاهای عرضه شده می شود. و بالاخره رقابت بین خریداران و فروشندگان نیز وجود دارد: اینها می‌خواهند تا حد امکان ارزان‌تر خرید کنند، و آنها میخواهند تا حد امکان گران‌تر بفروشند. نتیجه این رقابت بین خریداران و فروشندگان به روابط بین دو کمپ رقبای فوق الذکر بستگی دارد – یعنی اینکه آیا رقابت در ارتش فروشندگان قوی تر است یا خیر. صنعت،  دو ارتش بزرگ را به میدان جنگ علیه یکدیگر هدایت می کند، در عین حال که هر یک از آنها درگیر نبردی بین نیروهای خود در صفوف خود هستند. ارتشی که در میان سربازانش کمتر درگیری وجود داشته باشد، پیروزی را بر حریف بدست می آورد. فرض کنید ۱۰۰ عدل پنبه در بازار وجود دارد و همزمان خریدار برای ۱۰۰۰ عدل پنبه وجود دارد. در این حالت تقاضا ۱۰ برابر بیشتر از عرضه است. پس رقابت بین خریداران بسیار قوی خواهد بود. هر یک از آنها سعی می کنند در صورت امکان، یک عدل از کل ۱۰۰ عدل را بدست بیاورد.  این مثال یک فرض دلبخواه نیست. در تاریخ تجارت، دوره‌هایی از کمبود پنبه را تجربه کرده‌ایم، زمانی که برخی از سرمایه‌داران با هم متحد شدند و به دنبال خرید نه ۱۰۰ عدل، بلکه کل عرضه پنبه جهان بودند. بنابراین، در این مورد، یک خریدار با ارائه قیمت نسبتاً بالاتری برای عدل های پنبه، به دنبال این است که دیگران را از میدان خارج کند. پنبه فروشان که نیروهای دشمن را در خشن ترین مشاجره بین خود می بینند و بنابراین از فروش کل ۱۰۰ عدل خود اطمینان کامل دارند، از کندن موهای یکدیگر بر سر کاهش قیمت پنبه درست در لحظه ای که حریفان با یکدیگر مسابقه می دهند تا قیمت را بالا ببرند، خودداری میکنند. بنابراین ناگهان آرامش در ارتش فروشندگان حاکم می شود. آنها مثل یک تن واحد در مقابل خریداران ظاهر میشوند، با رضایت فلسفی سلاحهایشان را غلاف میکنند و ادعاهایشان (برای قیمت گذاری – م) تا جایی که آس و پاس ترین خریداران امکان داشته باشند، حد و مرزی نمیشناسد.  بنابراین، اگر عرضه کالایی کمتر از تقاضا برای آن باشد، رقابت بین فروشندگان بسیار اندک یا کلا ناموجود است. به همان نسبتی که این رقابت کاهش می یابد، رقابت بین خریداران افزایش می یابد. نتیجه: افزایش قیمت کالاها. به میزانی کم و بیش قابل توجه. به خوبی می‌دانیم که حالت معکوس، با نتیجه معکوس، بیشتر اتفاق می‌افتد. یعنی مازاد عرضه بر تقاضا؛ رقابت ناامیدکننده بین فروشندگان و کمبود خریداران؛ فروش اجباری کالاها با قیمت های بسیار پایین.

اما افزایش قیمت و سقوط قیمت به چه معناست؟ قیمت زیاد و قیمت پایین چیست؟ یک دانه شن وقتی زیر میکروسکوپ قرار گیرد بزرگ دیده میشود، یک برج در مقایسه با یک کوه، بسیار کوتاه است. اگر قیمت با رابطه عرضه و تقاضا تعیین می شود، رابطه عرضه و تقاضا با چه چیزی تعیین می شود؟ بیایید برای پاسخ به این سوال به اولین شهروند محترمی که ملاقات می کنیم مراجعه کنیم. او یک لحظه در پاسخ درنگ نخواهد کرد، بلکه مانند اسکندر مقدونی این گره متافیزیکی را با جدول ضرب خود حل خواهد کرد. او به ما خواهد گفت: «اگر تولید کالاهایی که می‌فروشم ۱۰۰ پوند برای من هزینه داشته باشد و از فروش این کالاها ۱۱۰ پوند درآورم – در طول سال، می‌دانید – این یک سود خوب، سالم و معقول است. اما اگر در مبادله ۱۲۰ یا ۱۳۰ پوند بدست بیاورم، این سودی بالاتر است. و اگر  ۲۰۰ پوند دریافت کنم، این یک سود فوق العاده و هنگفت خواهد بود.» پس چه چیزی به این شهروند به عنوان شاخص سود او خدمت می کند؟ هزینه تولید کالاهای او. اگر در ازای این کالاها مقداری کالای دیگر دریافت کند که هزینه تولید آن کمتر بوده است، ضرر کرده است. اگر در ازای کالای خود مقداری از کالاهای دیگر را دریافت کند که هزینه تولید آنها بیشتر بوده است، منتفع شده است. او کاهش یا افزایش سود را بر اساس درجه ای که ارزش مبادله کالاهایش بالاتر یا پایین تر از نقطه صفر او یعنی هزینه تولید است، محاسبه می کند.

دیدیم که چگونه تغییر رابطه عرضه و تقاضا باعث افزایش و یا کاهش قیمت ها می شود. یک موقع قیمت های بالا، و یک موقع دیگر قیمتهای پایین. اگر قیمت کالایی به دلیل کمبود عرضه یا رشد بیش از حد تقاضا، به میزان قابل توجهی افزایش یابد، آنگاه قیمت برخی از کالاهای دیگر باید به همین نسبت کاهش یافته باشد. زیرا قیمت یک کالا بیان پولی نسبتی است که کالاهای دیگر در ازای آن داده می شود. به عنوان مثال، اگر قیمت یک یارد ابریشم از دو به سه شیلینگ افزایش یابد، قیمت نقره نسبت به ابریشم کاهش یافته است و به همین ترتیب قیمت سایر کالاهایی که قیمت آنها ثابت مانده است، نسبت به ابریشم کاهش یافته است. مقدار زیادتری از آنها باید برای بدست آوردن همان مقدار ابریشم داده شود. اما پیامد افزایش قیمت یک کالای خاص چه خواهد بود؟ انبوهی از سرمایه به شاخه پررونق صنعت ریخته خواهد شد و این مهاجرت سرمایه به حوزه های صنعت مورد پسند تا زمانی ادامه خواهد یافت که دیگر سودی بیش از سود متعارف به دست نیاورد، یا بهتر است بگوییم تا زمانی که به دلیل تولید مازاد بهای محصولاتش بدست نیاید. یعنی تولید بیش از حد، پایین تر از هزینه تولید باشد.

برعکس: اگر قیمت یک کالا کمتر از هزینه تولید آن باشد، سرمایه از تولید این کالا خارج می شود. به جز در مورد شاخه ای از صنعت که منسوخ شده و در نتیجه محکوم به ناپدید شدن است، تولید چنین کالایی (یعنی عرضه آن)، با توجه به فرار سرمایه، تا زمانی که با تقاضا مطابقت داشته باشد، کاهش خواهد یافت. تقاضا و قیمت کالا دوباره تا سطح هزینه تولید آن افزایش خواهد یافت، یا به جای آن، تا زمانی که عرضه به کمتر از تقاضا کاهش یابد و قیمت آن بالاتر از هزینه تولید آن برسد. زیرا قیمت فعلی یک کالا همیشه یا بالاتر یا کمتر از هزینه تولید آن است.

می بینیم که چگونه سرمایه به طور مداوم از حوزه یک صنعت مهاجرت می کند و به حوزه دیگری مهاجرت می کند. قیمت بالا باعث ورود بیش از حد می شود و قیمت پایین فرار بیش از حد با باعث میشود.

از زاویه دیگری می‌توانیم نشان دهیم که چگونه نه تنها عرضه، بلکه تقاضا نیز با هزینه تولید تعیین می‌شود. اما پرداختن به این ما را از موضوع خود بسیار دور می کند.

ما اکنون مشاهده کرده ایم که چگونه نوسانات عرضه و تقاضا همیشه قیمت یک کالا را به قیمت تمام شده تولید آن بازمی گرداند. قیمت واقعی یک کالا، در واقع، همیشه بالاتر یا کمتر از هزینه تولید است. اما صعود و سقوط، متقابلاً یکدیگر را متعادل می کنند، به طوری که در یک بازه زمانی معین، اگر جزر و مدهای صنعت با هم در نظر گرفته شود، کالاها مطابق با هزینه تولیدشان با یکدیگر مبادله می شوند. بنابراین قیمت آنها با هزینه تولید آنها تعیین می شود.

تعیین قیمت با هزینه تولید را نباید به شیوه ای که اقتصاددانان بورژوا درک میکنند، فهمید.  اقتصاددانان می گویند که قیمت متوسط ​​کالاها با هزینه تولید برابر است: این قانون است. هرج و مرجی  که در آن افزایش با سقوط، و سقوط با افزایش همراه می شود، را یک حادثه یا اتفاق می دانند. ممکن است ما نوسانات را به عنوان قانون، و تعیین قیمت بر اساس هزینه تولید را یک تصادف در نظر بگیریم – همانطور که در واقع توسط برخی دیگر از اقتصاددانان انجام می‌شود. اما دقیقاً همین نوسانات است که با نگاه دقیق تر، وحشتناک ترین ویرانی ها را با خود همراه دارد و مانند یک زلزله، جامعه بورژوایی را از پایه های آن به لرزه در می آورد – و دقیقاً با این افت و خیزهاست که قیمت را با هزینه تولید منطبق میکند. نظم آنرا در کلیت این حرکت پر از هرج و مرج باید دید. در جریان کل این هرج و مرج صنعتی، در این حرکت دایره وار، رقابت، زیاد روی را با زیاده روی دیگری جبران میکند.

بنابراین می بینیم که قیمت یک کالا در واقع با هزینه تولید آن تعیین می شود، اما به این ترتیب که دوره هایی که در آن قیمت این کالاها از هزینه های تولید بالاتر می رود، با دوره هایی که در آن به زیر هزنیه تولید کاهش می یابد، متعادل می شود و بر عکس. البته این الزاما برای هر محصول خاص در یک صنعت صدق نمیکند، بلکه فقط برای آن شاخه از صنعت صدق میکند. همچنین برای یک تولید کننده منفرد صادق نیست، بلکه از زاویه کل طبقه تولید کنندگان صادق است.

تعیین قیمت بر اساس هزینه تولید مساوی است با تعیین قیمت توسط زمان کار لازم برای تولید یک کالا، زیرا هزینه تولید اولاً شامل مواد اولیه و فرسودگی ابزار و غیره است، یعنی آن محصولات صنعتی که تولید آنها به تعداد معینی از روزهای کاری هزینه در بر داشته است، که بنابراین مقدار معینی از زمان کار را نشان می دهد، و ثانیاً، کار مستقیم، که با مدت زمان آن نیز اندازه گیری می شود.

 

دستمزدها بر اساس چه چیزی تعیین می شود؟

حال همان قوانین کلی که قیمت کالاها به طور عمومی را تنظیم می کند، طبیعتاً دستمزد یا قیمت نیروی کار را نیز تنظیم می کند. بر طبق رابطه عرضه و تقاضا، یعنی بنا بر رقابتی که میان خریداران نیروی کار – سرمایه داران – و فروشندگان نیروی کار- کارگران- شکل میگیرد، دستمزدها هم یک زمان افزایش می یابد و زمان دیگری کاهش می یابد. نوسانات دستمزدها به طور کلی با نوسانات قیمت کالاها مطابقت دارد. اما در محدوده این نوسانات، قیمت نیروی کار توسط هزینه تولید، توسط زمان کار لازم برای تولید این کالا یعنی نیروی کار تعیین خواهد شد.

اما هزینه تولید نیروی کار چقدر است؟ این هزینه، هزینه ای است که برای نگهداری کارگر به عنوان کارگر، و برای تحصیل و آموزش او به عنوان کارگر لازم است.

بنابراین، هر چه زمان لازم برای آموزش یک نوع خاص کار کوتاه‌تر باشد، هزینه تولید کارگر کمتر می‌شود، قیمت نیروی کار، دستمزد او هم کمتر می‌شود. در آن شاخه‌های صنعتی که چندان دوره‌ای کارآموزی ای لازم نیست و صرف وجود فیزیکی کارگر کافی است، هزینه تولید او تقریباً منحصراً به کالاهایی محدود می‌شود که برای بقا و حفظ او در وضعیت کار کردن ضروری است. بنابراین، قیمت کار او با قیمت وسایل ضروری زنده ماندن او تعیین می شود.

در اینجا اما، ملاحظه دیگری هم وارد می شود. تولید کننده ای که هزینه تولید خود را محاسبه می کند و مطابق با آن قیمت محصول را محاسبه می کند، فرسایش ابزار کار را هم به حساب می آورد. اگر ماشینی مثلاً ۱۰۰۰ شیلینگ برایش قیمت داشته باشد و این ماشین در ۱۰ سال تمام شود، سالانه ۱۰۰ شیلینگ به قیمت کالا اضافه می کند تا بعد از ۱۰ سال بتواند دستگاه فرسوده را جایگزین دستگاه جدید کند. به همین ترتیب، هزینه تولید نیروی کار ساده باید شامل هزینه تکثیر کارگر نیز باشد که به وسیله آن  کارگران را قادر می سازد تا خود را چند برابر کنند و  کارگران فرسوده را با کارگران جدید جایگزین کند.  بنابراین، فرسودگی کارگر به همان روشی محاسبه می شود که فرسودگی دستگاه محاسبه می شود.

بنابراین، هزینه تولید نیروی کار ساده به اندازه هزینه وجود و تکثیر کارگر است. بهای این هزینه وجود و تکثیر، دستمزد را تشکیل می دهد. دستمزدهای تعیین شده به این شکل را حداقل دستمزد می نامند. این حداقل دستمزد، مانند تعیین قیمت کالاها به طور کلی بر اساس هزینه تولید، برای هر فرد واحدی صدق نمیکند، بلکه فقط برای قشر کارگران در نظر گرفته میشود. افراد کارگر، در واقع میلیون ها کارگر، حتی آنقدر دریافت نمی کنند که بتوانند به موجودیت خود ادامه دهند و خودشان را تکثیر کنند. اما دستمزدهای کل طبقه کارگر، خود را در محدوده نوسانات خود با این حداقل تطابق میدهد.

اکنون که در مورد کلی‌ترین قوانین حاکم بر دستمزد و نیز قیمت هر کالای دیگری روشن شده ایم، می‌توانیم موضوع خود را بیشتر بررسی کنیم.

ماهیت و رشد سرمایه

سرمایه شامل مواد خام، ابزار کار و انواع وسایل امرار معاش است که در تولید مواد خام جدید، ابزارهای جدید و وسایل معیشت جدید به کار می‌رود. همه این اجزای سرمایه توسط کار تولید شده اند، محصولات کار هستند، کار انباشته  شده. نیروی کار انباشته ای که به عنوان وسیله ای برای تولید جدید عمل می کند، سرمایه است. این را اقتصاددانان می گویند.

برده سیاه پوست چیست؟ مردی از نژاد سیاه. یک توضیح حکیمانه! سیاه پوست یک سیاهپوست است. فقط تحت شرایط خاصی برده می شود. دستگاه پنبه ریسی دستگاهی برای ریسندگی پنبه است. فقط تحت شرایط خاصی تبدیل به سرمایه می شود. اگر از این شرایط دور شود به همان اندازه این دستگاه سرمایه است که طلا بخودی خود پول است، یا شکر قیمت شکر است.

در فرآیند تولید، انسان ها نه تنها بر روی طبیعت، بلکه بر روی یکدیگر نیز کار می کنند. آنها فقط با همکاری با یکدیگر به شیوه ای مشخص و تبادل متقابل فعالیت های خود تولید می کنند. آنها برای تولید وارد پیوندها و روابط معینی با یکدیگر می شوند و تنها در درون این پیوندها و روابط اجتماعی تأثیر آنها بر طبیعت اعمال می شود، یعنی تولید صورت می گیرد.

این روابط اجتماعی بین تولیدکنندگان و شرایطی که تحت آن آنها فعالیت های خود را مبادله می کنند و در کل عمل تولید سهیم می شوند، طبیعتاً بسته به ویژگی ابزار تولید، متفاوت خواهد بود. برای نمونه با کشف ابزار جنگی جدید، یعنی سلاح گرم، ضرورتا کل سازمان درونی ارتش تغییر میکند، روابطی که افراد در آن ارتش تشکیل می‌دهند و می‌توانند به عنوان یک ارتش فعالیت کنند، دگرگون میشود و رابطه ارتش‌های مختلف با ارتش‌های دیگر به همین ترتیب تغییر میکند.

بنابراین می بینیم که روابط اجتماعی که افراد در درون آنها تولید می کنند، روابط اجتماعی تولید، با تغییر و توسعه ابزار مادی تولید یا نیروهای تولیدی، تغییر میکند و دگرگون می شوند. روابط تولید در مجموع آن چیزی است که به آن روابط اجتماعی یا جامعه میگوییم، البته جامعه در یک مرحله خاص از تکامل تاریخی. جامعه ای با خصوصیات ویژه و متمایز.  جامعه باستانی، جامعه فئودالی، جامعه بورژوایی (یا سرمایه داری) کلیتهایی از روابط تولیدی هستند که هر یک مشخص کننده مرحله خاصی از توسعه در تاریخ بشریت است.

سرمایه نیز یک رابطه اجتماعی تولید است. این یک رابطه تولید بورژوایی است، یک رابطه تولید جامعه بورژوایی. وسایل امرار معاش، ابزار کار، مواد خام، که سرمایه از آنها تشکیل شده است – آیا در شرایط اجتماعی معین، در چارچوب مناسبات خاص و معین، تولید و انباشته نشده اند؟ آیا آنها تحت شرایط خاص در روابط اجتماعی معین برای تولید جدید به کار گرفته نمی شوند؟ و آیا فقط خصلت اجتماعی معینی بر محصولاتی که برای تولید جدید به عنوان سرمایه خدمت می کنند، مهر خود را نمی زند؟

سرمایه نه تنها از وسایل امرار معاش، ابزار کار و مواد خام ، نه تنها به عنوان محصولات مادی، بلکه به همان اندازه از ارزش های مبادله ای تشکیل شده است. تمام محصولاتی که از آن تشکیل شده است، کالا هستند. در نتیجه، سرمایه نه تنها مجموعه ای از محصولات مادی، بلکه مجموعه ای از کالاها، ارزش های مبادله ای، و موجودیت اجتماعی است. چه پنبه را به جای پشم قرار دهیم، یا برنج را به جای گندم، کشتی های بخار را به جای راه آهن، در هر حال سرمایه یکسان می ماند، مشروط بر اینکه پنبه، برنج، کشتی های بخار – یعنی بدنه سرمایه – ارزش مبادله ای یکسانی داشته باشد یعنی برابر همان قیمت پشم، گندم، راه آهن، که قبلاً در آن تجسم یافته بود. شکل بدنی سرمایه ممکن است دائماً خود را دگرگون کند، در حالی که سرمایه کمترین تغییر را متحمل نشود. اما هر چند هر سرمایه مجموعی از کالاها – یعنی ارزش مبادله ای – است، نتیجه نمی شود که هر مجموع کالاها، هر مجموعه ای ارزشهای مبادله ای، سرمایه است.

هر مقدار ارزش مبادله ای یک ارزش مبادله ای است. هر ارزش مبادله ای خاص مجموعه ای از ارزش های مبادله ای است. به عنوان مثال: یک خانه به ارزش ۱۰۰۰ پوند، ارزش مبادله ای ۱۰۰۰ پوند است: یک تکه کاغذ به ارزش یک پنی مجموع ارزش مبادله یک پنی است. محصولاتی که با دیگر محصولات قابل مبادله هستند، کالا هستند. نسبت معینی که آنها در آن قابل مبادله هستند، ارزش مبادله آنها، یا به به بیان پولی، قیمت آنها را تشکیل می دهد. مقدار این محصولات نمی تواند بر ویژگی آنها به عنوان کالا، به عنوان نماینده ارزش مبادله ای، به عنوان دارای قیمت معین، تأثیری داشته باشد. درخت چه بزرگ باشد چه کوچک، درخت باقی می ماند. چه ما آهن را در وزن‌ یک سکه یا در صد برابر وزن، با محصولات دیگر مبادله کنیم، آیا این ویژگی آن را تغییر می‌دهد: یعنی کالا بودن یا ارزش مبادله‌ای آنرا؟ با توجه به کمیت، این کالایی با ارزش کمتر یا بیشتر است.

پس چگونه مجموعه ای از کالاها، مجموعه ای از ارزش های مبادله ای، تبدیل به سرمایه می شود؟ بدین ترتیب که به عنوان یک قدرت اجتماعی مستقل – یعنی به عنوان قدرت بخشی از جامعه – این کالاها خود را از طریق مبادله با کار زنده حفظ میکنند و تکثیر میکنند.

وجود طبقه ای که چیزی جز توانایی کار کردن ندارد، پیش فرض ضروری سرمایه است.

تنها تسلط کار انباشته شده و مادی شده گذشته بر کار زنده بی واسطه است که مُهر خصلت سرمایه را بر کار انباشته شده میزند.  سرمایه از این واقعیت ناشی نمیشود که کار انباشته شده به کار زنده به عنوان وسیله ای برای تولید خدمت میکند. سرمایه از این واقعیت ناشی میشود که کار زنده به  کار انباشته شده به عنوان وسیله ای برای حفظ ارزش مبادله ای آن و همچنین افزایش ارزش مبادله ای

#کارگر_کمونیست #نشریه_کارگری_حزب