تاریخ، انقلاب، بستری برای تحول یا هراس-یاشار سهندی
“سیاستمداری که از حقیقت نمیترسد، تناسب نیروهای اجتماعی را در انقلاب هشیارانه مورد سنجش قرار میدهد و هر “لحظه معین” را نه تنها از نقطه نظر خود ویژگی آن لحظه و آن روز، بلکه از نقطه نظر نیروهای محرکه عمیق تر یعنی از نقطه نظر مناسبات متقابل عمیق تر منافع پرولتاریا و بورژوازی … ارزیابی میکند،ــ نظرش نسبت به این قضیه می تواند اینطور و تنها اینطور باشد.” ( لنین- نامه های از دور- نامه نخست)
از دو ماه پیش که جامعه وارد پروسه انقلاب شده و توده مردم در خیابانها جان فشانی می کنند و با وجود خشونت بی رحمانه و بی انتهای جمهوری اسلامی، این حکومت را در آستانه سقوط قرار داده اند؛ در دنیای اپوزیسیون، چه چپ ( منهای چپ متشکل در حزب کمونیست کارگری) و چه راست، انقلاب عملا مایه عذاب شده است. نمی خواهند “اشتباه ۵۷” را تکرار کنند.
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان!
چپ مالیخولیایی از شرکتش در انقلاب ۵۷احساس گناه میکند، پشت دستش را داغ کرده که آنرا تکرار نکند. راست اما، طلبکارانه سالهاست این چپ را می کوبد که خمینی را همراهی کرده و مردم را سرزنش میکند که در حق پادشاه ناسپاسی کردند و از روی شکم سیری یک غلطی کردند. ایشان سخت در تلاشند که بار دیگر همای سعادت بر دوش ایشان نشیند.
هیچ نصیحتی در دنیای سیاست بی معنی تر از این گفته نیست “گذشته چراغ راه آینده است.” هیچکس از تاریخ “عبرت” نمی گیرد. تاریخ اساسا محل عبرت آموزی نیست. انسانها دست به پراتیک نمی زنند که برای آیندگان درسی باشند؛ بلکه در پی تحول زندگی در اکنون خود هستند. اگر قرار به عبرت گیری بود تا حالا نباید هیچ دیکتاتوری وجود میداشت. مذهب درش تخته میشد. بردگی بر می افتاد. تبعیض و آپارتاید محلی از اعراب نمی داشت. هیچ جنگی روی نمیداد. زمین در صلح و آرامش غرق میشد.
بعد از شکست فاشیسم هیتلری در جنگ جهانی دوم، دادگاهی در شهر نورنبرگ آلمان تشکیل شد. برخی سران فاشیست حزب نازی محاکمه و محکوم شدند تا “درس عبرتی برای آیندگان” باشند که جنگ راه نیندازند! دلیل انتخاب نورنبرگ هم این بود که محل شکل گیری حزب نازی و برگزاری گردهمایی تبلیغاتی این حزب فاشیست بود و متفقین پیروز در جنگ تشخیص دادند”جای مناسبی برای اعلام مرگ نمادین” حزب نازی است. در بطن همان دادگاه اما،( و نه حتی در فردای آن) طرفهای پیروز در فکر این بودند با کدام سلاح نظامی مهیب تر میتوانند حرف اول را در دنیا بزنند؛ و شاهدیم که این جا و آنجا دوباره نیروهای فاشیست شکل گرفتند و رسمیت هم دارند. از این مثالهای تاریخی زیاد است.
تاریخ تکرار ساده وقایع گذشته در آینده نیست و نمی تواند باشد چون سیر تحولات اکنون، این اجازه را به نیروها و جنبش ها وطبقات معین نمی دهد. شاید شخصیتها این نیروها و جنبش ها و طبقات از مردگان خویش مدد بگیرند اما همینکه جا پایشان محکم شود به نیروی اکنون خود متکی میگردند و چوب دستها را بدور می اندازند و مردگان را حال خود میگذارند.
در ایران در کف خیابانها توده مردم بی توجه به تاریخ گذشته در پی بدست آوردن حق خود از زندگی هستند؛ در عین حال آنچه اما یکباره و ناگهانی به نظر می آید اما تاریخ خود را دارد. حق خواهی در جنبش های مطالباتی معینی شکل میگیرد و به تناسب با این جنبش ها، تئوریهای معینی شکل میگیرد.
“تاریخ، تاریخ کشمکش طبقاتی است” و هر بار که این کمشکش حاد و عیان میشود نتیجه کشمکشی که در نهان بوده و در اکنون با شرایط و مختصات زمان خویش این کشمکش عیان می گردد. و حادترین شکل این کشمکش در انقلابات بروز پیدا میکند که هیچ بودگان میخواهند همه چیز به اراده آنها رقم بخورد. در این میان هر جنبشی، هر تئوری ای که پاسخگوی نیاز روز جامعه باشد دست بالا را پیدا میکند.
عبرت گیری راست
تمام اپوزیسیون راست، همه همت خود را بر این قرار دادند که “اوکی” را از “قدرتهای بزرگ”بگیرند و سوار بر “پرواز انقلاب” به ایران برگردند. این بار اما در قبال این سوال “که از برگشت خود به ایران چه احساسی دارید؟” مسلما نخواهند گفت:”هیچ!” بی شک اشک خواهند ریخت که دارند به “خانه پدری” بر میگردند.
اولین تجربه از این دست را مسعود رجوی با بنی صدر از سر گذراندند وقتی در سال ۶۰خود را به پاریس رساندند تا مبادا میوه را کسی دیگری بچیند. ایشان به درخت سیب تکیه ندادند بلکه پینگ پنگ بازی کردند. به شیوه خلفا و سلاطین مخوف تاریخ، دختر را به عقد و ازدواج دیگری در آوردند تا جای خیانت در تقسیم قدرت را بگیرند. خیلی زود فهمیدند که تاریخ عوض شده است، با جدایی سیاسی خود، دختر را هم طلاق دادند.
از انواع سلطنت طلبان، با دستورکار پادشاه مرحوم در سرکوب چپ و کمونیسم، تا جمهوری خواهان، این سازمان دهندگان دستگاههای سرکوب جمهوری اسلامی که علم “مدیریت گذار” را خوب آموختند، تا فلان مجری تلویزیونی که فکر میکند در راس فرماندهی “بچه ها”ست و قتال در “راه آزادی میهن” به هر نحوی را مشروع می داند، تا آن مرد چشم رنگی که “رفیق آیت الله” را نوشته، تا آن خانم خبرنگار که اکنون فعال حقوق بشر شده و خانمی که برنده جایزه صلح نوبل شده و فکر میکنند مسئله زنان تنها به حجاب و ایضا حق حضانت خلاصه میشود، و آن دکتر صاحب تلویزیونی که تکیه کلامش ” بی ناموس و شل ناموس” است، تا انواع و اقسام ” رهبران قومی” و… همه در پی عزیز کردن خود نزد “تصمیم سازان قدرتهای بزرگ” هستند تا ایشان را انتخاب کنند.
ایشان فکر میکنند باید به قدرتهای بزرگ نشان دهند جَنمش را دارند و به مانند سال ۵۷که جانب خمینی را گرفتند و بزرگش کردند، حالا هم میشود همان را تکرار کرد. میخواهند “شق ثالث” در نتیجه سرکوب انقلاب باشند. یادش بخیر منصور حکمت، این بحث را در نوشته درخشان و ماندگار و تحول سازش تحت عنوان “دو جناح در ضد انقلاب بورژوا امپریالیستی” مطرح کرد. این شق سوم اما حالا با یک انقلاب دیگر مواجه شده که بسیار عظیم تر و انسانی تر از انقلاب سال ۵۷ است که با شعار زن زندگی آزادی، جهانی هم شده است.
عبرت گیری چپ
چپ کابوس زده خودش را در جریان ۵۷فریب خورده میداند! و این بار قسم خورده که خر نشود! ( وعده بهروز فراهانی) اما همین اول کار یک امتیاز بزرگ به راست می بخشد. این قدری که این چپ ( سنتی، غیر سیاسی، هپروتی، ذهنی، کارگر کارگری…؛ هر اسمی به اینها بدهید با سایزشان جور است) اپوزیسیون راست را بزرگ میکند، آنها خود را تا این حد که این چپ قبول دارد، قبول ندارند که مانند سگ و گربه بهم میپرند.
این چپ اما ناتوان از درک مسایل پیرامون خودش در دنیای خودش سیر میکند. یکی نوشته است اگر کتاب “گریز از آزادی” اریش فروم که ترجمه فارسی آن در دسترس “همه استاد دانشگاه، ناشر، شاعر، نویسنده و تحلیلگر ایرانی بود” قبل از سال ۵۷ خوانده شده بود”آیا میلیونها نفر فریب اقتدار واپسگرا و خونریز را میخوردند؟”
چپی که هنوز در فکر مبارزه با “امریکای جهانخوار” است، هنوز در فکر افشای جنایت امریکا در ویتنام است، چاوز متحد سیاسی جمهوری اسلامی را سوسیالیست میداند اما با “درصدی خطا” که مقابل امریکا ایستاده است! چپی که با تخفیف زیاد، تازه به این نتیجه رسیده “انقلاب همگان” داریم “انقلاب همگانی” نداریم! چپی که کارش رصد کارشناسان اجاره ای و دست چندم سازمانهای امنیتی مانند سیا و MI6 شده! چپی شش دانگ حواسش به رفتارهای شاهزاده ای است که خود اذعان میکند دوران سلطنت به پایان رسیده و این چپ میخواهد سکه یک پولش سازد! چپی که عملا همصدا با اپوزیسیون راست انقلاب ۵۷ را به لجن میکشد. چپی که میخواهد سلبی باشد و فکر میکند خیلی هم رادیکال است اما اثباتا در نفی خود عمل میکند. این چپ ناخواسته اما عملا دارد به جامعه پیام میدهد ترجیح میدهد جمهوری اسلامی سرنگون نشود تا تکلیف او با اپوزیسیون راست روشن شود.
نیاز سرمایه به جمهوری اسلامی
اگر این حکومت به شق ثالثی تحویل نشد نه نتیجه “درایت و کیاست و رندی آخوندی”، بلکه لزوم به حفظ این حکومت برای جوابگویی به نیاز بورژوازی جهانی بود و گر نه بهانه در این ۴۳سال کم نبوده که “رژیم چنج” را در ایران به ضرب “بی ۵۲”ها عملی سازند. حکومتی مانند رژیم صدام همه کارکردهایش را از دست داده بود و پروژه رژیم چنج در عراق عملی شد. جمهوری اسلامی به عنوان یک “دولت شر” لازم بود ماندگار شود برای همین تا جا داشته با این حکومت مماشات کردند. جمهوری اسلامی نمی توانست به یک دولت متعارف برای بورژوازی تبدیل شود، نیازی هم به اینکار نداشتند. در نتیجه دست این عضو “محور شر” همیشه باز بوده که هر کاری خواست با توده مردم در ایران انجام دهد. برای قدرتهای بزرگ وجود و دوام جمهوری اسلامی از نظر سیاسی مهم بوده تا اقتصادی. “منافع اقتصادی” اولویت آخر این قدرتها بوده است.
جمهوری اسلامی در دوره ای سعی کرد وارد مناسبات بین المللی اقتصادی سرمایه داری شود اما این حکومت هیچکدام از مختصات یک حکومت متعارف سرمایه داری را با خود نداشت که بتواند این امر را عملی کند. ولی نقش سرکوبگرانه جنبش اسلامی که این حکومت نمایندگی میکرد، که دیگر مختص ایران نبود بلکه کل منطقه خاورمیانه را تحت تاثیر قرار داده بود، و نیاز به دشمن تراشی برای تهدید کل دنیا از ترس تروریسم اسلامی، نیاز بورژوازی را تشکیل داده است. به همین نسبت انقلاب زنانه، “انقلاب اشک و بوسه”، “انقلاب مهسا” تا همینجا، همه معادلات دنیای بورژوازی بهم ریخته است.
بر بطن تحولات چهار دهه اخیر، ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی از دایره مناسبات روتین سرمایه داری بین المللی دورتر و دورتر شد. جمهوری اسلامی که به عنوان یک حکومت سرکوبگر بسیار بی رحم در داخل ایران، با وجود همه شقاوتی که بکار برد اما نتوانست جنبش های اجتماعی، بخصوص کمونیسم را در ایران محو کند. بر بستر سرکوب بی رحمانه، و فریادهای گوشخراش بورژوازی در سطح بین المللی، کمونیسم کارگری در ایران شکل گرفت و به یک حزب مهم در صحنه سیاسی ایران تبدیل شد. اکنون”خطر کمونیسم” بسیار بیشتر ازقبل برای بورژوازی مطرح است چون این کمونیسم خود را آماده کرده است که قدرت سیاسی را به کف آورد.
“رهبر تراشی” غیر ممکن
طی ۴۳ سال گذشته بر متن کشمکش طبقاتی تحولات زیادی در جهان صورت گرفته که برای خود تاریخساز بوده و مسیر تاریخ را تغییر دادند. و به همان نسبت بر ماندگاری جمهوری اسلامی تاثیر گذاشتند.
از این تحولات میتوان به فروپاشی شوروی و پایان دو قطبی بودن جهان و جنگ سرد، که ضد انقلاب اسلامی نتیجه آن دوران بود، اشاره کرد. “طلوع خونین نظم نوین جهانی” با حمله به عراق از سوی امریکا و متحدانش. شکل گرفتن جنگ تروریستها. سیطره کامل سرمایه داری بر کل کره زمین، جهانی شدن سرمایه داری، اجرای توصیه نهادهای بین المللی سرمایه از جنوب شرق آسیا تا افریقا و امریکای جنوبی. بحران جهانی سرمایه داری با بحران سال ۲۰۰۸، بحران محیط زیست و تهدید نابودی حیات کنونی در روی کره زمین در نتیجه کارکرد سرمایه داری، انقلابات در کشورهای عربی، گوشه های دیگری از این تحولات بوده است. در بطن این تحولات، شکل گرفتن جنبش ۹۹ درصدیها، مطرح شدن سوسیالیسم در اروپا و امریکا، و متاخرترین آنها جنبش “جان سیاهان مهم است” که در نوع خودش حمله وسیعی بود به نظام سرمایه داری، اینها همه چهره جهان را تغییر داده است. این چیزی است که چپ سنتی نمی تواند درک کند و راست نمی خواهد قبول کند.
با توجه به این تحولات و نیز وجود جنبش های اجتماعی قوی در ایران مانند: جنبش های دانشجویی، دفاع از حقوق زن، دادخواهی، حقوق کودک، علیه اعدام، علیه مذهب، و …جنبش قوی کارگری، “رهبر تراشیدن” از سوی قدرتهای بزرگ به سبک سال ۵۷، حتی به سبک چلبی سازی برای عراق، یا کرزی برای افغانستان غیر ممکن است. بی شک قدرتهای بزرگ دست روی دست نگذاشته اند تا ببینند چی پیش می آید اما وجود جنبش های اجتماعی در تمام این سالها که اکنون در بطن انقلاب جاری همه نیرویش شان را گذاشته اند برای سرنگونی حکومت اسلامی، سد محکمی در برابر رهبر تراشی دول غربی است. و باید تاکید کرد خود این جنبش ها با مبارزات خود زمینه ساز انقلاب جاری بودند. هر کس و هر جریانی فکر میکند که قدرتهای بزرگ میتوانند با رهبر تراشی این پتانسیل قوی در بطن جامعه ایران برای رسیدن به زندگی انسانی را مهار کند بی ربطی خود را به تحولات ایران و واقعیات شکل گیری انقلاب زن زندگی آزادی نشان میدهند.
و سوای همه این موارد نیز باید اشاره کرد به جنبش قوی کمونیسم کارگری که به شکل متحزب آن در حزب کمونیسم کارگری تبلور یافته است. جنبشی که نیروی خود را از جنبش های قوی اجتماعی در بطن جامعه میگیرد که خود با مبارزات نظری و عملی اش یک پای شکل گیری و یا تحول یافتن این جنبش ها به شکل چپ و آزادیخواهانه بوده، و به همین سبب کار اصلا برای بورژوازی راحت نخواهد بود که خمینی، یا چلبی یا کرزای دیگری بسازند.
اولین قدم انقلاب جاری یعنی”حجاب سوزان” نشان از این دارد که ما با چه تحول عظیمی روبرو هستیم. جامعه ایران منتظر نماند که در فردای جمهوری اسلامی بر فرض اگر شاهزاده ای سر کار بیاید طی فرمانی ملوکانه “کشف حجاب” را اعلام نماید. زنان در ایران به قدرت انقلابی که شکل گرفت و با اتکاء به پشتیبانی مردان حجاب را نه تنها برداشتند بلکه آنرا پیش چشم حیرت زده بورژوازی سوزاندند. این یعنی زنان تنها به “کشف حجاب” راضی نیستند، این یعنی زنان و کل جامعه منتظر حاتم بخشی بزرگان نخواهند ماند، و به کم راضی نخواهند شد. همه آزادی و برابری را خواستند و به کم راضی نشدن شالوده کمونیسم کارگری را می سازد.
تجربه انقلاب ۵۷
از تجربه تحولات اجتماعی و تاریخی بی شک میتوان بهره برد اما این وقتی ممکن است که زمینه بکار بستن آن تجربه از نظر عینی فراهم باشد. بکار گرفتن تجربه تاریخی در بطن تحولات معینی ممکن است که نیروها و جریاناتی ” نه تنها از نقطه نظر خود ویژگی آن لحظه و آن روز،” که با جای خود بسیار مهم هستند، بلکه از نقطه نظر مناسبات متقابل و عمیق تر کار و سرمایه را درست فهمیده باشند.
بلافاصله بعد از سرنگونی سلطنت در سال ۵۷، موضوعی که برای جنبش کمونیستی مطرح بود این بود که چرا نتوانست این جنبش با توجه به تجربه انقلاب اکتبر و کمون پاریس و شکل گیری شوراها در بطن انقلاب ۵۷، رهبری انقلاب را به دست گیرد. اشاره به چگونگی تسلط کمونیسمی که هر چیزی بود الا کمونیسم مارکسی، بحث را به درازا می کشاند؛ اما بلافاصله جنبش کمونیستی در ایران بر ضرورت تشکیل ستاد طبقاتی کارگران یعنی حزب کمونیستی تاکید کرد و از همین جا تحولات دوران سازی در جنبش کمونیستی ایران رخ داد که نهایتا در حزب کمونیست کارگری به نتیجه نهایی رسید.
اما تجربه انقلاب ۵۷ برای چپ توهم زده تبدیل به یک کابوس شده و حس میکند اغفال شده است و اکنون تصمیم گرفته “خر” نشود. چپهایی که در موقعیت خود فریز شده اند اکنون با یک انقلاب بسیار شکوهمند و عظیم روبرو شده اند و برای توجیه بی ربطی خود به تحولات جاری از اپوزیسیون راست یک هیولای شکست ناپذیر ساخته اند تا شاید عظمت کاری که نمی کنند را به رخ جامعه بکشند.
چپی که نمی خواهد نماینده کل جامعه در مقابل حکومت باشد، به طبع آن نمی تواند نماینده طبقه کارگر در قبال جامعه باشد. چپ شکست طلب، شکستهای تاریخی را برای خودش برجسته میکند و از آن عبرتی ساخته که عدم توانایی خود و عدم حضور خود را توجیه کرده باشد.
اما جریانی که از حقیقت نمیترسد و از توان و نیروی خود ارزیابی روشنی دارد خود را آماده می کند در بطن انقلاب زیرو کننده جاری با اتکاء به نمایندگی طبقه ای که رهایی خود را در رهایی کل جامعه جستجو می کند قدرت سیاسی را به کف می آورد.